انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: قـلـب
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
بهترین دوست من قلب من است. قلب گوشتی و پر از خون و رگ و چربی و دارای دو بطن و دو دهلیز که شکلش هیچ شباهتی به پنج وارونه ندارد. من با قلبم خیلی دوستم، هم با صدایش هم با گوشتش.

صدای قلبم همیشه بلند است. وقتی سرم را روی دستم می گذارم که بخوابم، می شنومش. وقتی چشم هایم را می بندم از پایین گوشم ضربان هایش را حس می کنم. از روی پیشانی، پس سر و کف پایم هم ضربان پمپاژ خون از قلب به رگ ها را می فهمم. وقتی حواسم جمع است، صدای قلبم بلند است و هی حرف می زند. قلبم مثل خودم پر حرف است و بیشتر وقت ها نمی شود حرف هایش را درست و حسابی فهمید.

من گوشت قلبم را هم حس می کنم. بعضی وقت ها که تند می زند، قلبم مثل یک تکه گوشت از جایش کنده می شود و به قفسه سینه ام می چسبد و می رود عقب. انوقت به وضوح بافت ها و نرمی اش را روی استخوان سینه ام حس می کنم و انگار یک ماهی به شیشه تنگ ضربه می زند.

گاهی یادم می رود که دارم نفس می کشم و ناگهان به خودم می آیم و نفس عمیق می کشم. گاهی هم یادم می رود که قلب دارم و قلبم تند تند می زند. ناگهان یادم می آید و قلبم مثل یک گوی می چرخد و شروع به سر و صدا می کند تا باز یادم برود.

صدا و گوشتی که به قفسه سینه ام می زند، همیشه یک حرفی دارد. اما من بعدا حرفش را می فهمم. مثلا شروع می کند به تپش به حرف به ضربه و ناگهان بعدش اتفاقی می افتد. درست برخلاف چیزهایی که توی کتابهای پزشکی می نویسند که با تغییر شرایط، بدن هم خودش را تطبیق می دهد. قلب من خیلی وقت ها خبر اتفاقی را می دهد که هنوز نیفتاده است. اتفاقی که ذره ای حتی آمادگی اش را ندارم. مثلا ضربان قلبم می رود بالا و صدایش تمام وجودم را پر می کند و بعد ناگهان آن طرف خیابان آدمی که دیدنش برایم ناخوشایند است را می بینم، یا تلفن زنگ می زند و خبر غیر منتظره ای می رسد!

با دیدن هر آدم، با هر اتفاق، با هر فکر، با هر تصمیم، قلبم یک جور می زند (هم قبل و هم بعدش). خیلی وقت ها به زبان قلبم فکر می کنم و گاهی رمز شکافی می کنم و گاهی هیچ چیز ازش نمی فهمم.

تا به حال با کسی که به یک زبان دیگر حرف می زند و هیچ کدام از کلماتش را متوجه نمی شوید، دوست شده اید؟ دوستی جالبی است، شبیه معما می ماند.

+ نوشته فَرنوش