انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: شازده کوچولو – قسمت یازدهم
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
تو اخترک بعدی می‌خواره‌ای می‌نشست. دیدار کوتاه بود اما شهریار کوچولو را به غم بزرگی فرو برد.
به می‌خواره که صُم‌بُکم پشت یک مشت بطری خالی و یک مشت بطری پر نشسته بود گفت: – چه کار داری می‌کنی؟
می‌خواره با لحن غم‌زده‌ای جواب داد: – مِی می‌زنم.
شهریار کوچولو پرسید: – مِی می‌زنی که چی؟
می‌خواره جواب داد: – که فراموش کنم.
شهریار کوچولو که حالا دیگر دلش برای او می‌سوخت پرسید: – چی را فراموش کنی؟
می‌خواره همان طور که سرش را می‌انداخت پایین گفت: – سر شکستگیم را.
شهریار کوچولو که دلش می‌خواست دردی از او دوا کند پرسید: – سرشکستگی از چی؟
می‌خواره جواب داد: – سرشکستگیِ می‌خواره بودنم را.
این را گفت و قال را کند و به کلی خاموش شد. و شهریار کوچولو مات و مبهوت راهش را گرفت و رفت و همان جور که می‌رفت تو دلش می‌گفت: – این آدم بزرگ‌ها راستی‌راستی چه‌قدر عجیبند!