انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
اون زن همسایمون که تو بچگیم دیدمش و همه میگفتن جن زده شده (مجنون)، برای مداواش مردی رو آوردند که من تو عالم بچگیم ازش میترسیدم. آخه اون زن با زنجیر به یه تخت بسته بودنش وازبس گریه کرده بود وترسیده بود صورتش ورم کرده وچشماش داشت از حدقه در میو مد وهی بصورت چندش آوری به همه چشم غره میرفت وخرناس میکشید.(راستش من هنوزم ازون حالاتش میترسم) اون مرد بالای سرش حاضر شد ومن هم همراه مادرم آنجا بودم

وقتی که اورا معاینه کرد وچند سوال پرسید و جوابی نگرفت بعد انگار با کسان دیگه حرف میزد. بعد با صدای بلند به آن زن گفت بسم ا... بگو . بسم ا... بگو ، ولی هی آن زن تغییر کرد وفریا د کشید که نه واز حال رفت . من ندانستم که آن مرد به خانواده زن چه گفت ولی همه میگفتند که جن زده شده است. آن زن حامله بود که مجنون شد ودر همان ماهای بیماری بچه زایید ولی من هیچ وقت فراموش نمیکنم که او نوزاد خود به دیوار کوبیده بود و کشته بود .حالا شاید بفهمم که اون چه حالی داشت چون خودم حداقل سه روز به تنهایی همین حال را داشتم .

درباره آن مرد بگویم که، محمد علی نام داشت ومیگفتند پدرش در قدیم یک گلوله حلاجی شده از پشم را در بیابان پیدا میکند

و چون خیلی نرم ولطیف بوده آن را به خانه میبرد ، بعد از غروب زنی سرزده بدون اینکه در را برایش بگشایند وارد خانه شده و به او میگوید فرزندمان را بده . مرد اظهار بی اطلاعی میکند ولی آن زن تهدید میکند . مرد که واقعا" نمیدانسته همان گلوله پشمی فرزند اوست زن را از خانه بیرون میکند در آخر شب صدای شیون زنانی را میشنود که دارند با صدای بلند گریه میکنند . بیرون میرود میبیند زنان زیادیند وآن زن نیز در بین آنهاست ، زن به پدر محمد علی میگوید فرزندم را بده هر چه بخواهی برآورده میکنم.

میپرسد کیستی ؟ میگوید من فلانی از فلان قبیله جنیان . پدر محمدعلی می ترسد میگوید فرزند تو کیست ؟ میگوید همان که در بیابان به خانه برده ای. فورا" آن کلاف را به آنها داده و فرار میکند وپشت سرش هم نگاه نمیکند. میگویند شب دیگر آن زن می آید وبه میگوید قبیله ما در اختیار توست هر چه خواهی آن کنیم.

از آن به بعد نسل اندر نسلش با اجنه در ارتباطند وحالا به محمد علی رسیده بود .

باور کنید این افسانه نیست . من خودم برای تحقیق پیش او رفتم ، موضوع را که شنید به من دلداری داد و به من گفت جن دیده ای ، بخاطر همین اینقدر در مورد قضیه خودم مطمئنم.با اصرار زیاد قضیه پدرش را که از زبان مادرم شنیده بودم به او گفتم و او نیز تایید کرد.



آن پیرمرد(محمدعلی) اکنون نیز زنده است و در یکی از روستاهای جنوبی کشور زندگی میکند.
حداقل ادرس پیرمرده رو میدادی
خیلی باحاله عالیه با تشکر
سلام من یاس خوزستانی هستم
من عاشق موضوعات ترسناکم
(29-08-2017، 23:33)αԃηєѕ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
اون زن همسایمون که تو بچگیم دیدمش و همه میگفتن جن زده شده (مجنون)، برای مداواش مردی رو آوردند که من تو عالم بچگیم ازش میترسیدم. آخه اون زن با زنجیر به یه تخت بسته بودنش وازبس گریه کرده بود وترسیده بود صورتش ورم کرده وچشماش داشت از حدقه در میو مد وهی بصورت چندش آوری به همه چشم غره میرفت وخرناس میکشید.(راستش من هنوزم ازون حالاتش میترسم) اون مرد بالای سرش حاضر شد ومن هم همراه مادرم آنجا بودم

وقتی که اورا معاینه کرد وچند سوال پرسید و جوابی نگرفت بعد انگار با کسان دیگه حرف میزد. بعد با صدای بلند به آن زن گفت بسم ا... بگو . بسم ا... بگو ، ولی هی آن زن تغییر کرد وفریا د کشید که نه واز حال رفت . من ندانستم که آن مرد به خانواده زن چه گفت ولی همه میگفتند که جن زده شده است. آن زن حامله بود که مجنون شد ودر همان ماهای بیماری بچه زایید ولی من هیچ وقت فراموش نمیکنم که او نوزاد خود به دیوار کوبیده بود و کشته بود .حالا شاید بفهمم که اون چه حالی داشت چون خودم حداقل سه روز به تنهایی همین حال را داشتم .

درباره آن مرد بگویم که، محمد علی نام داشت ومیگفتند پدرش در قدیم یک گلوله حلاجی شده از پشم را در بیابان پیدا میکند

و چون خیلی نرم ولطیف بوده آن را به خانه میبرد ، بعد از غروب زنی سرزده بدون اینکه در را برایش بگشایند وارد خانه شده و به او میگوید فرزندمان را بده . مرد اظهار بی اطلاعی میکند ولی آن زن تهدید میکند . مرد که واقعا" نمیدانسته همان گلوله پشمی فرزند اوست زن را از خانه بیرون میکند در آخر شب صدای شیون زنانی را میشنود که دارند با صدای بلند گریه میکنند . بیرون میرود میبیند زنان زیادیند وآن زن نیز در بین آنهاست ، زن به پدر محمد علی میگوید فرزندم را بده هر چه بخواهی برآورده میکنم.

میپرسد کیستی ؟ میگوید من فلانی از فلان قبیله جنیان . پدر محمدعلی می ترسد میگوید فرزند تو کیست ؟ میگوید همان که در بیابان به خانه برده ای. فورا" آن کلاف را به آنها داده و فرار میکند وپشت سرش هم نگاه نمیکند. میگویند شب دیگر آن زن می آید وبه میگوید قبیله ما در اختیار توست هر چه خواهی آن کنیم.

از آن به بعد نسل اندر نسلش با اجنه در ارتباطند وحالا به محمد علی رسیده بود .

باور کنید این افسانه نیست . من خودم برای تحقیق پیش او رفتم ، موضوع را که شنید به من دلداری داد و به من گفت جن دیده ای ، بخاطر همین اینقدر در مورد قضیه خودم مطمئنم.با اصرار زیاد قضیه پدرش را که از زبان مادرم شنیده بودم به او گفتم و او نیز تایید کرد.



آن پیرمرد(محمدعلی) اکنون نیز زنده است و در یکی از روستاهای جنوبی کشور زندگی میکند.
چه چیزایی آدم میشنوه
اسم من سامانه 5 سال پیش با خونوادمون عید رفته بودیم مازندران و یه کلبه جنگلی اجاره کردیم) یکم بعدش من با پسر عموم که اونم تقریبا همسن من بود و 12 سالش بود با هم رفتیم سمت جنگل و یه توپ با خودمون برداشتیم و بردیم و به خونواده هم قول دادیم زیاد دور نشیم اما بر خلاف قولمون خیلی دور شدیم تا یه جای صاف تر برای بازی پیدا کنیم نزدیک های شب شده بود و پسر عمم گفت خیلی دور شدیم بیا برگردیم خونه ‌‌‌‌‌‌‌‌یکم دیگه اینجا تاریک میشه و راه رو پیدا نمیکنی منم گفتم تو یه ترسو بیشتر نیستی و میخوای فرار کنی ولی من میخوام یکم دیگه توی این جنگل بگردم چون شاید دیگه هیچوقت نیایم این جای قشنگ) اونقدر بهش تهمت ترسو بودن زدم که اونم باهام اومد تا نشون بده ترسو نیست یکم بعد یه صدای گریه شنیدیم که خیلی شبیه خواهر کوچیکم بود برا همین گفتم شاید اونم اومده دنبال ما ولی گم شده پس سمت صدای گریه دوییدم ولی
وقتی رسیدیم هیچی نبود و فقط یه درخت بزرگ بود که رد یه پنجه روش بود پشتمون رو نگاه کردیم یه پیرزن قد بلند و دستای دراز و ناخن های مثل شمشیر بالای یه درخت وایساده بود هردو با هم جیغ زدیم و فرار کردیم نزدیک چند دقیقه بدون وقفه دوییدیم ولی بعدش که پشتمون رو نگاه کردیم دیگه نبودش

منم همچین چیزی رو دیدم ولی به تخمم نبود خدافظ?