انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: داستان ترسناک برخورد شب !!
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
من یه خاطره برخورد واقعی با اجنه دارم که مربوط به چابهار میشه. بنا به دلایلی شب تو یه منطقه نظامی خیلی مخوف مجبور شدیم به همراه 3 نفر نظامی چادر بزنیم.

اون منطقه معروف بود به این قضایا و گویا این موضوع هم از طرف اهالی منطقه که اونجا رفت و آمد داشتن و روحانیون تایید شده بود.

نیمه شب بود که دیدیم چندتا سنگ محکم خورد به چادر، طوری که احساس کردم الان رو سرمون خراب میشه. من از همه جا بی خبر اومدم بیرون ببینم چرا اینجور شد و کی این کارو کرده

که یهو دورو ورم رو نگاه کردم. فقط میتونم بگم چندین جفت چشم قرمز رنگ دیدم که انگار آتیش ازشون بیرون میزد. پشت بند اون چند تا سنگ دیگه اومد طرف چادر و من

تنها کاری که کردم پریدم تو چادر و چند نفری ستون های چادر رو گرفتیم که فقط خراب نشه رو سرمون.

خلاصه این قضیه تا نزدیکای اذان صبح ادامه داشت تا هوا روشن شد. تو این مدت ما هم هرچی آیت الکرسی و آیه و دعا بلد بودیم خوندیم. باورتون نمیشه ولی صبح وقتی جرات کردیم بیاییم بیرون

یه عالمه سنگ دورو ور چادر بود. خلاصه جمع و جور کردیم و رفتیم سراغ کاری که اومده بودیم و اون شد بار آخری که من از اون منطقه حتی رد شدم !