انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: شعر میوه هنر
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
یاحق

آن قصه شنیدید که در باغ ، یکی روز ازجورتبر ، زار بنالید سپیدار
کزمن نه دگربیخ وبنی ماند ونه شاخی از تیشه ی هیزم شکن و اره نجار
گفتش تبر آهسته که جرم تو همین بس کاین موسم حاصل بود ونیست تو را بار
تا شام ، نیفتاد صدای تبر از گوش شد توده درآن باغ ، سحر، هیمه بسیار
دهقان چو تنور خود ازاین هیمه برافروخت بگریست سپیدار و چنین گفت دگر بار
آوَخ که شدم هیزم و، آتشگر گیتی اندام مرا سوخت چنین ز آتش اِدبار
خندید برو شعله ، که از دست که نالی؟ ناچیزیِ تو ، کرد بدین گونه تو را خوار
آن شاخ که سر برکشد و میوه نیارد فرجام ، به جز سوختنش نیست سزاوار
جز دانش و حکمت نبود میوه انسان ای میوه فروش هنر ، این دکّه و بازار
از گفته ی ناکرده و بیهوده چه حاصل؟ کردار نکو کن ، که نه سودی ست ز گفتار
آسان گذرد گر شب و روز و مه و سالت روز عمل مزد ، بود کار تو دشوار




پروین اعتصامی