انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: جوخه استنتاج(فن فیک شرلوکی)
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
ما جوخه ی استنتاج هستیم...!
شرلوک هلمز
آنابل هلمز
جان واتسون
H.S
N.A
Z.A
جوخه استنتاج
(از زبان آنابل)
چند روزی می شد که اون ماموریت سخت نفوذ به منطقه قرنطینه تموم شده بود. تانون هنوز بیهوش بود و من هم تازه از کما در اومده بودم. مایکرافت هم در به در دنبال کارای جراحی و ترخیص من بود. شرلوک و جان هم هر روز پیشم بودن. جان هرازگاهی می رفت و یه سر به خانم هادسن می زد ولی از وقتی که از تو کما در اومده بودم شرلوک پیشم مونده بود و یه لحظه هم بیمارستان رو ترک نکرده بود. جان یه بار بهم گفت که وقتی که تو کما بودم شرلوک گریه کرده. از تصور اینکه شرلوک گریه کنه خنده م می گرفت ولی خب...دل اون که از سنگ نبود.
یه روز که هنوز بستری بودم و شرلوک پیشم بود ؛ گوشی شرلوک زنگ خورد. موبایلش رو برداشت و جواب داد:
-بفرمایین؟
-...........
-تو کی هستی؟
-....................
-متوجه نمیشم.
-...................
-اگه نیام چی کار می کنی؟
-...................................
یکدفعه شرلوک با ترس به من نگاه کرد. نمیدونم کسی که تماس گرفته به شرلوک چی گفته بود.شرلوک گفت:
-خیلی خب؛کنار چشم لندن؟
-....................
-یک ساعت دیگه هردومون میایم اونجا.
چی شده بود؟

(از زبان شرلوک)
پیش آنابل بودم که گوشیم یکدفعه زنگ خورد. جواب دادم:
-بفرمایین؟
-شرلوک هلمز...؟
صدای غیر طبیعی. چرا؟ با دستگاه ساختن؟ یا شاید هم میکروفون گلویی داره؟
-تو کی هستی؟
-مهم نیست ما کی هستیم. همین قدر بگم که جونتون در خطره.
-متوجه نمی شم.
-همین حالا بیاید به چشم لندن.
-اگه نیام چیکار می کنی؟
-اگه نیای باید با خواهر کوچولوت خداحافظی کنی.
چشمام از شدت تعجب و ترس گرد شد.به آنابل نگاه کردم:
-خیلی خب؛کنار چشم لندن؟
-بله آقای هلمز. با خواهرتون هم بیایید.
-یک ساعت دیگه هر دو مون میایم اونجا.
قطع کردم. از ما چی می خواد؟
آنابل پرسید:
-شرلوک کی بود؟
گفتم:
-هی...هیچی...باید از اینجا بریم.
با تعجب بهم نگاه کرد:
-نمیشه که! دکتر اجازه نمیده!
گوشیمو برداشتم و شماره مایکرافت رو گرفتم:
-مایکرافت میتونه کارا رو برامون ردیف کنه.
شروع کرد به بوق خوردن. بالاخره مایکرافت جواب داد.گفتم:
-سلام مایکرافت.
-سلام برادر کوچولو.چیزی شده؟
-ببین همین حالا آنابل باید مرخص بشه.
-چرا دقیقا؟
-کاریت نباشه. تا پنج دقیقه دیگه آنابل رو از اینجا می برم. کارای ترخیصش رو انجام بده.
منتظر جوابش نشدم و قطع کردم. گوشیمو گذاشتم تو جیبم و سِرُم رو از دست آنابل جدا کردم:
-میتونی راه بری یا ویلچر بگیرم؟
آنابل نشست و گفت:
-نه میتونم راه برم.
سرمو تکون دادم و از تو کمد لباساشو آوردم :
-تا من میرم برگه ترخیصت رو بگیرم حاضر شو.باشه؟
-باشه.
از اتاق خارج شدم و رفتم سمت پذیرش.

(از زبان آنابل)
سریع لباسای بیمارستان رو در آوردم و لباسای خودمو پوشیدم. بُرس رو برداشتم و موهامو شونه کردم. همه چیزم شبیه شرلوک بود. چشمام...رنگ و حالت موهام...اخلاق و رفتارم...هوشم...استعدادم تو موسیقی...همه چیز.
شرلوک اومد داخل اتاق:
-حاضری؟
-آره.
گوشی و کُلت کمری مو داد دستم و گفت:
-خیلی خب؛بریم. اسلحه تو همیشه پیش خودت نگه دار.
-چرا؟
چیزی نگفت. بلند شدم و از اتاق خارج شدیم. نمیدونستم چه خبره.

(از زبان H.S)
سرفه ای کردم و میکروفون گلویی رو از تو گلوم در آوردم و گفتم:
-تموم شد.باهاش تماس گرفتم.
N.A با تعجب پرسید:
-به شرلوک یا مایکرافت؟
A.Z با بی حوصلگی گفت:
-خب مشخصه به شرلوک دیگه!اگه بخوایم هردو با هم بیان باید به شرلوک زنگ بزنیم نابغه!
گفتم:
-به نظرتون ما ها رو یادشه؟
A.Z گفت:
-بعد از این همه سال...ولی اون دو تا حافظه ی بی نظیری دارن.
N.A سریع کوله پشتی شو برداشت و گفت:
-حالا این حرفا رو ول کنیم. پاشین بریم چشم لندن دیگ!
سر تکون دادم و کوله پشتیمو برداشتم. رفتیم کنار خیابون.یه تاکسی گرفتیم و سوار شدیم. گفتم:
-برو به چشم لندن.
[/size]
باورم نمیش فن فیک گزاشتن اینجا":
موفق باشی لاو
سعی میکنم دنبال کنم این فیک رو