انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: بغض قلم ❥ ..
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
در دلم جایی برای
هیچکس غیر از تُو نیست
گاه یک دنیا فقط با یک نفر پر میشود !
دلت بخواد دوباره از ته دل بخونی از ترس ریزش اشک غمگین و بی صدا شی...):
مصحب او هرچه بادا باد بود
خوبحالش که ايقدر آزاد بود
بي نياز از مستي مي شاد بود
چشمانش مست مادر زاد بود
يکشب امد زير و رويم کردو رفت
بغض تلخي در گلويم کد و رفت
يک شبه از عمر سيرم کردو رفت
من جوان بودم پيرم کردو رفت...

به خنده هام نگاه نکن از تهه دل نيست
من سالهاست که نصف شبها در خفا گريه ميکنم....
از خدا دیگر هیچ نمیخواهم ، دیگر هیچ آرزویی ندارم ، رویایم را میخواستم که به آن رسیدم ، دنیا را میخواستم که آن را به دست آوردم ، رویایی که همان دنیای من است، و تویی که همان دنیای منی….(A)
حآظِرَم اَز صُبح تآ شَب صِدآت بِزَنَم کِه ٺُ فَقَد بِهِم جآنَم بِگی A❤
من به تمام آدم هایی که به هر بهانه ای در طول شبانه روز با تو در ارتباطند"حسادت میکنم".
به دوستانت وقتی از ته دل برایشان میخندی و لحظاتت را با آنها ثبت میکنی.
به همسایه ی کناری خانه ات که هر روز صبح قبل از هر کسِ دیگر با تو چشم در چشم میشود و روزش را با جذابیت نگاهت آغاز میکند.
به دختر گل فروش سر چهار راه که با لبخند های خاص و مهربانت دلش را بدست می آوری و نرگس هایش را یک جا میخری.
من به عابران پیاده ای که شانه به شانه از کنارشان رد میشوی "حسادت میکنم".
به تمام آنهایی که با تو قدم زدن را تجربه کرده اند...
به تمام آنها و همه ی آن خیابان ها...
من حتی به پیراهنت که هر روز یک دل سیر " تو" را در آغوش میکشد " حسادت میکنم".
و به دستانت بیشتر، که هر بار دکمه ی پیراهنت را محکم میبندند.
و به پاهایت که هر ثانیه همراهت هستند.
بین خودمان بماند اما....
من...
حتی...
به صفحه ی تلفن همراهت که با دقت به آن خیره میشوی و برایش وقت میگذاری
"حسادت میکنم"....
و به هر کس و هرچیزی که برای دقیقه ای، ساعتی و لحظه ای تو را خواهد داشت....
آخر خودت که بهتر میدانی
"تو"...
دوستداشتنی ترین
بی احساسِ
دنیای
منی... (:
خورشید بتابد یا نتابد، ماه باشد یا نباشد، شب و روز من یکی شده ، فرقی ندارد برایم ، همه چیز برایم رویا شده ، عشق تو برایم آرزو شده ، به رویا و آرزو کاری ندارم ، حقیقت این است که دوستت دارم!(A)
هوا سرد نيست سرماي کلامت ديوانه ام ميکند
بي رحم شوق نگاهم را نديدي
تمام من به شوق ديدنت پر ميکشيد
ولي هما نگاه بي تفاوت براي زمينگر شدنم کافي بود.....
خدایا بااینکه بد بودم و بدی کردم
ولی تو بدیمو دیدی و باز خدایی کردی
مرسی که باز مثله همیشه کنارم بودی

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...!
که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...
گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید