انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: بغض قلم ❥ ..
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
فاصله ی دخترک تا پیرمرد یک نفر بود،روی نیمکتی چوبی،روبروی یک آبنمای سنگی.

پیرمرد از دختر پرسید:

- غمگینی؟

- نه.

- مطمئنی؟

- نه.

- چرا گریه می کنی؟

- دوستام منو دوست ندارن.
‎قسمت ترسناک زندگی اینه که هیچ وقت نمیدونی این روزایی که داره میگذره روزای خوبته یا بد(:
نمیتوانم فرامــــــــــــوشت کنم!

فقط با خود سخت میجنگم که دیگر

به یــــــــــــــــــاد نیارمت. . .
جای خالی نو را با عروسکی پر میکنم
همانند توست مرا دوست ندارد
احساس ندارد
اما هر چه هست
دل شکستن بلد نیست...
سلام بانوی هرزه‌ی پیر (;
  دخترمرز شناس باوفا/:
تویی که بهترین اتفاق و میخوای تا خلق بشه../.
تلخ میگذرد این روز ها!
که قرار است از تو...
که ارام جانمی برای دلم یک رهگذر معمولی بسازم...
وقتی زندگی زمینت میزنه، برگرد دراز بکش و ستاره ها رو تماشا کن .
گاهی دلم میخواد دوباره یه بچه کوچک باشم
زانوی زخمی راحت تر از قلب شکسته خوب میشود...
ای دل نگفتمت مرو از راه عاشقی ، رفتی؟

بسوز که این همه آتش سزای توست (: