انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: ♚♔♚یه داستان کوتاه از پشیمونی♚♔♚
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
♚♔♚روزی یک دختر سوئیچ ماشینش را از پدرش گرفت و به سمت ماشین رفت و سوار شد از اونجایی که پدر کار داشت به 


سرکارش رفت ساعت ها گذشت دختر در ماشین نشسته بود زمانی که چراغ راهنمایی رانندگی سبز شد ماشین را به حرکت در آورد در 


همان هین یک ماشین از بغل با او تصادف کرد و تمام ماشین له شد و دختر در ماشین ماند با کمک مردم در نزدیکی دختر را به 


بیمارستان فرستادن وفردی که با او بود به پدر خانواده زنگ زد  پدر تلفنش خاموش بود تا اینکه دکتری او را دید و اورا ماینه کرد و 


مشخص شد به عمل پر هزینه ای نیاز دارد و تا وقتی پول ندهند دکتر آن دختر رو معاینه نمیکند آن مرد با تمام تلاشش دنبال دکتر جراحی 
گشت و وقتی او را پیدا کرد با هزاران خواهش و التماس با او در آخر جواب دکتر نه شد از آن طرف پدری که دربه در به دختر خویش 


زنگ میزد و او گوشیش خاموش بود فردا شد نه دکتر دختر را عمل کرد نه پدر دختر را پیدا و نه دختری که بهبود نگرفته بود زمانی که 


فردا شد دکتر جراحی که از دیشب در بیمارستان بود زمانی که میخواست برود در راه مردی را دید که دیروز دیده بود و با هزاران 


التماس خواسته بود که دختر عمل شود دکتر به سمت او رفت و گفت چرا دیگر خواهش و التماسی در کار نیست مرد می خواست حرف 


بزند که دکتر گفت دیگر نیازی نیست دیشب عمل 7 ساعته ای را داشتم و نیاز به این بود که به عمل خود برسم ولی اکنون آماده ام که 


دخترت را درمان کنم مرد سرش را پایین انداخت و گفت دیگر کار از کار گذشتع آن دختر فوت کردن دکتر با تعجب به مرد نگاه کرد 


وجسد دختر را بدون اینکه بپوشونن به سرد خونه بردن دکتر دختر را دید طرف دختر زانو زدو اشکی از چشمانش ریخت و فریاد 


زد:دختـــــرم ♚♔♚

نکات داستان:دیگران را ببخش و به اونها کمک کن حتی اگر وقت نداشتی یا به نفع تو نبود Heart


امیدوارم خوشتون اومده باشه سپاس +نظر Heart  Heart
واقعا چي مي شه بعضي وقتا ما آدما بدون خواستن چيزي از كسي به اون نفر كمك كنيم
هیییی...