انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: رمان تنهام نذار
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5
سیگارمو روشن کردم و پک عمیقی زدم...نمیدونم چی شد ولی وقتی به خودم اومدم دیدم شدی همه کسم..حواسم نبود و تو حالا شدی دلواپس من دنیام همه ی وجودم..ببین داغون شدم برات..واسه تویی که هر روز با یکی بودنو به من ترجیح دادی یادته میگفتی گریه نکن تحمل اشکاتو ندارم الان کجایی ببینی شب و روزم شده گریه کردن..اونم واسه تو..دلم واست تنگ شده..الهه ی من کجایی؟
با حس کردن دستی روی شونم سرمو بالا اوردم
-ایهان داداش کجایی؟یه ساعته دارم صدات میکنم
-میلاد برو امروز اعصاب ندارم
-تو کی اعصاب داری اخه؟ ایهان تا کی میخوای ادامه بدی اینجوری؟تا کی میتونی دووم بیاری به نظرت؟ایهان به خدا رفته میفهمی؟؟رفت!!!ولت کرد تنهات گذاشت این همه مدت سرکارت گذاشت اون هرزه..
اسم هرزه رو که شنیدم از خودم بی خود شدم هجوم بردم سمتش و یقشو گرفتم:
-چه
زری زدی عوضی؟؟کثافت هرزه اون دوست دختراتن هرزه عشق تو بود نه من هرزه همونی بود که به خیال درس تو رو خامت کرد و رفت امریکا هرزه همونی بود که هر روز تو بغل یکی میدیدیش هرزه عشق توعه آشغال
یقشو ول کردم و کلافه توی موهام دست کشیدم و روی مبل نشستم با صدای بسته شدن در چشامو باز کردم زیاده روی کرده بودم حالم خوش نبود و اون حرفا باعث شد بهترین دوستم...داداشمم بذاره و بره..عصبی سوییچ ماشینو برداشتم و از خونه زدم بیرون بدون هیچ مقصدی تو خیابونا رانندگی میکردم دست بردم سمت پخش ماشین و اهنگو پلی کردم:
بعدتو...بارون نیومد
ذهنمو یادت بهم زد..بعد تو خاطراتت هنوزم..نمیمیره یه روزم..نمیمیره یه روزم
دستمو..نیستی بگیری خستمو..نیستی ببینی..بعدتو نرگفت هیشکی از من...سراغی دیگه اصلا..سراغی دیگه اصلا
اگه خوشتون اومد و میخواید ادامه بدم سپاس فراموشتون نشه...
ادامه بده تا اینجا که جالب بود
ادامه بده جالبه
رمان تنهام نذار پارت دوم
ماشینو کنار خیابون پارک کردم و پیاده شدم اروم قدم میزدم کجاس ببینه دارم هر ثانیه از عمرمو با خاطره هاش میگذرونم؟چرا انقدر راحت گذاشتم بره؟ دوهفتس که صداشو نشنیدم دوهفتس چشماشو ندیدم...دلم براش یه ذره شده ولی نیستش میلاد میگفت اونو یه بار با یه پسری تو کافی شاپ نزدیک دانشگاه دیده درست همون روزی که ازش خواستم باهم بریم بیرون ولی پسم زد قبول نکرد...همش تقصیر مامانمه معلوم نیست که اون روز بهش چی گفت که بهم ریخت اومد بهم گفت هرچی بینمون بوده تمومه و رفت گناه من چی بود؟ من واسه اینکه زودتر بهش برسم قضیه رو به مامانم گفتم اره مامانم رفت خواستگاریش ولی نفهمید با حرفایی که به عشقم زده منو داغون کرده دوهفتس که با خونوادم دعوا کردم و از خونه زدم بیرون دوهفته بود که خونه میلاد شده بود سرپناهم امشب هرطور شده میبینمش امشب باید بهش ثابت کنم که هنوزم میخوامش امشب باید بفهمه گوشیمو برداشتم و شماره شایان گرفتم بعد چند بوق صدای شادش توی گوشی پیچید:
-به سلام ایهان خان..چه عجب یادی از ما کردی جمال گوشیمو نورانی کردی و بلند خندید
این پسر همیشه شاد بود انگار هیچی براش مهم نبود وجدانم بهم نهیب زد:خب از یه ادمی که کل دغدغه ی زندگیش تو مهمونی و پارتی رفتن و عوض کردن دوست دخترای رنگارنگ میگذره چی توقعی داری؟
-سلام شایان ببینم اون پارتی که یکی از بچه ها واسه تولدش گرفته امشبه دیگه؟
اره اره تولد سارا رو میگی دیگه؟-
سارا دوست صمیمی الهه اس..پس اونم حتما امشب میاد
-شایان تو و میلاد قراره برین؟
-نگو که توام میخوای بیای؟ چی شد که از خر شیطون پیاده شدی؟من و میلاد که نتونستیم راضیت کنیم
اره میام باهاتون راستی میلاد پیش توعه-
اره خیلیم از دستت شکاره-
-میدونم الان میام اونجا
-بای
سوار ماشین شدم و سمت خونه شایان رفتم...
.
.
.
ادامه ی داستان قراره اتفاقای جالبی بیفته..هیچ کس حتی حدسشم نمیزنه..دوستای گلم سپاس و نظر فراموشتون نشه ادامشو هم تو یه پست بعدازظهر میذارم براتون... Heart
عالیه ادامشم بزار
خیلیییییییی چرت بود
(05-01-2020، 14:05)ღℯʟїкα نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
خیلیییییییی چرت بود
عزیزم نظرت به عنوان یه خواننده رمان برام محترمه ولی خب داستان تازه شروع شده و از اولش نمیشه قضاوت کرد که کل داستان چرته بازم مرسی که نظرتو گفتی
دوستای گلم ببخشین زودتر نتونستم بذارم
رمان تنهام نذار پارت سوم
لباسامو با یه کت اسپرت مشکی و شلوار و پیرهن مشکی عوض کردم رفتم بیرون که شایان گفت:
اوه اینو باش میلاد
میلاد با دلخوری نگام کرد سری تکون داد و رفت
شایان چیزی نگفت و باهم از خونه خارج شدیم سوار بی ام و شایان شدیم تو راه همش به فکر این بودم که باید به الهه چی بگم...
*الهه*
پتو رو دوباره کشیدم روی سرم که صدای الا بلند شد:وای الهه پاشــــووووو...دیرت شد خیر سرت تولد صمیمی ترین دوستته گرفتی عین چی خوابیدی اینجا
از همون زیر پتو گفتم:ولم کن الا..اصلا نمیرم
-الهه شروع نکن دوباره..نری سارا دیوونه میشه..این خوبه؟
سرمو اوردم بیرون و به لباسی که الا روبه روم گرفته بود نگاه کردم یه پیرهن زرشکی نسبتا کوتاه بود واقعا قشنگ بود اما مناسب نبود
-الا مختلطه ها اینو بپوشم؟
-وای کشتی منو اعصابم بهم ریخت..میخوای بپوش میخوای نپوش منو باش یه ساعته واسه کی دارم خودمو میکشم
و از اتاق بیرون رفت الا تنها خواهرم بود که نزدیکترین کسم بود الا چهارده ساله بود و منم بیست بودم پوفی کشیدم و از جام بلند شدم از اونجایی که حوصله ی هیچی رو نداشتم همون پیرهنو با یه ساپورت مشکی پوشیدم یه ارایش ملایم هم کردم و کفشای زرشکیمو پام کردم الا اومد تو اتاق
-چه عجب تنبل خانوم بالاخره داری میری
-الا نگرانم نکنه بیاد
-الهه فراموشش کن دیگه تموم شده یادت نرفته که مادرش چیکارت کرد..خودشم تا یه هفته پیداش نبود پس حالا غلط میکنه بخواد چیزی هم بگه
-اوکی خواهری من دیگه برم دیرم شده
گونشو بوسیدم و خواستم برم بیرون که صدام زد:
-الهه...
-جانم؟
-کادوی سارا رو برداشتی؟
کادو رو پاک یادم رفته بود برش داشتم و بعداز خداحافظی با مامان و بابام رفتم سوار ماشین نهال شدم
-سلام نهال
-سلام عزیزم خوبی؟
-مرسی بریم نهال دیر شد
نهال با دیدن ساعت جیغی کشید و پاشو گذاشت رو گاز دروغ چرا هنوزم دوسش داشتم هنوزم تک تک سلول هام اسم اونو فریاد میزدن ولی باید قبول میکردم که همه چی بینمون تموم شده سرمو به شیشه چسبوندم و به نم نم بارون خیره شدم
.
.
سرمو بالا اوردم و به خانم نسبتا میانسال رو به  روم خیره شدم
-الهه باید تو باشی درسته؟
فهمیدم که مادر ایهانه از جام بلند شدم و با خوشرویی تمام جوابشو دادم:
-بله همینطوره
روی صندلی نشست و اشاره کرد که منم بشینم کنارش نشستم
-مثل اینکه زدی دل پسرمو بردی..ولی همین الان بهت میگم رابطه ی شما نباید ادامه پیدا کنه
یهو انگار دنیا رو سرم اوار شد
-چ..چرا؟
-چون ایهان باید با دخترخالش ازدواج کنه من با ازدواج شما دوتا راضی نیستم هیچ کدوم از خانواده ها تفاهمی باهم ندارن چه از نظر مالی چه فرهنگی خانواده ما از خانواده ی شما پایین تره و این بعدا خیلی میتونه مشکل ساز باشه..من رک حرفامو میزنم دخترم تو به درد خانواده ی ما نمیخوری تو واسه پسر من مناسب نیستی...تو
دیگه هیچی نمیشنیدم فقط قطره های اشک بود که صورتمو خیس میکرد این خانوم چه میفهمید عشق چیه..اره نگفت که پسرش اومد قلبمم با خودش برد نفهمید که وقتی اون حرفا رو گفت شکستم..خورد شدم..تک تک کلاتشو با سردترین لحن ممکن میگفت..یعنی انقدر از من متنفره؟
با صدای نهال که داشت صدام میزد به خودم اومدم
-الهه بگیر اشکاتو پاک کن..دختر خوب امشب تولد بهترین دوستمونه..از گریه و زاری خبری نیس
دستمالو از دستش گرفتم و زیرلب تشکری کردم
-خب حالا پیاده شو که رسیدیم
پارتی خونه ی سارا بود که البته نصف بچه های دانشگاه اونجا بودن
با دیدنش اخم غلیظی نشست رو پیشونیم...بازم سه نفری باهم بودن و طبق معمول اقا وسط وایستاده بود
انگار سنگینی نگاهمو حس کر که زود سرشو اورد بالا و نگامون توهم گره خورد...
.
.
.نظر و سپاس فراموش نشه..من اولین رمانیه که دارم مینویسم..خو نظر موخام crying  crying
رمان تنهام نذار پارت چهارم
*الهه*
بند کیفمو محکم توی دستم فشار دادم و سعی کردم خودمو بی تفاوت نشون بدم با دیدن سارا که با خوشحالی داشت به طرفم میومد یه لبخند زورکی روی لبم نشوندم سارا محکم بغلم کرد:
-وای الهه فکرمیکردم نمیای و با سر به سمتی که ایهان و رفیقاش وایستاده بودن اشاره کرد و اروم گفت:ایهان و دوستاشم اومدن
-اره دیدمشون
-خب پس بیاین بریم لباساتونو عوض کنین و دست منو نهالو محکم کشید سمت یه اتاق درشو بازکرد و ماروهل داد داخل:
-زودبیاید منتظرتونم
و از اتاق خارج شد لباسامو عوض کردم موهای لخت و بلند قهوه ایمو دورم ریخته بودم...چشمای گربه ای وحشی و قهوه ای مژه های بلند و فر مشکی..بینی کوچیک عروسکی و لبای کوچیک قلوه ای با پوستی که امشب سفیدتر از همیشه به نظر میرسید
نهال:نخوری خودتو یه وقت؟نترس بابا خوشگلی و چشمکی بهم زد
-وای نهال باز ترکیبی زدی تو؟
بلند خندید و یه پس گردنی بهم زد:بیا بریم دیوونه
چشم غره ای بهش رفتم و باهم از اتاق خارج شدیم
نگاه خیره اش روی خودمو به خوبی حس میکردم فقط خدا میدونست که چقد دلم واسه اون یه جفت تیله ی مشکی تنگ شده چقدر دوست داشتم سرمو بالا بیارم و تو نگاه تاریکش گم بشم نه که نخوام ولی نمیشد نمیشد چون اون مال یکی دیگه بود چون اون دیگه دوسم نداشت دلم حرارت و گرمای دستاشو میخواست صدای اهنگ بالاتر رفته بود و دختر پسرای جوون زیادی توی سالن میرقصیدن بیشترشونو میشناختم از بچه های دانشگاه بودن بی حوصله روی نزدیکترین صندلی به خودم نشستم نهال هم کنارم نشست:
-الهه پاشو ب...
-ببخشید نهال خانوم اجازه هست که با دوستتون صحبت کنم؟
نهال لبخندی زد و از جاش بلند شد:البته
پسر که اسمش احسان بود روی صندلی جای نهال نشست میشناختمش از هم کلاسیام بود
-خب چه خبرا الهه خانوم؟با پرستاری چطورین؟
بی حوصله به چشمای مشتاقش نگاه کردم و جواب دادم:میگذره چه خوب چه بد..شماچی اقا احسان؟
-بد نیس بگی نگی
انگار میخواست یه چیزی بگه ولی نمی تونست و هی این پا و اون پا میکرد
تو دلم گفتم :اگه تا سه نگفت میرم پیش سارا
یـــــکــــــــ
دهنشو باز کرد تا بگه ولی دوباره بست
دو.....
نه مثل اینکه نمیخواد بگه
ســـــــــه
داشتم از جام بلند میشدم که صداشو شنیدم:الهه خانوم میشه افتخار یه دور رقصو به من بدین؟
اه یه ساعته میخواست اینو بگه؟ ناخوداگاه نگام کشیده شد سمت ایهان که با فاصله نسبتا دوری از ما وایستاده بود و دستاشو مشت کرده بود شایان کنارش بود و داشت باهاش حرف میزد...عشقم چقدر امشب خوشگل شده بود ول...نه نه الهه نه..اون دیگه مال تو نیست..اون دیگه دوست نداره...
به زور جلوی قطره اشکی که مصمم بود تا روی گونم سر بخوره رو گرفتم و تویه تصمیم ناگهانی درخواست احسانو قبول کردم با اهنگ ملایمی میرقصیدیم که برقای سالن خاموش شد صدای جیغ و داد همه بلند شده بود داشتم دنبال نهال و سارا میگشتم ک حس کردم دستم محکم به عقب کشیده شد و....
.
.
.
نظر بدین لطفا crying  crying
مهسا پ.خ رو پاک کن
حافظه ات پر شده
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5