انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: هیچ چیز انقدر خوب نیست
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
سلام دوستان
براتون متنی  هایی میزارم که مطمعنن خیلی هاتون خوشتون میاد 




بوی کتلت مادر آنقدر خوب بود و من هميشه آنقدر گرسنه بودم که اغلب سلام را فراموش می‌کردم.
چهره‌ی خسته اما همیشه‌خندانش که توی قاب در ظاهر می‌شد، در جواب «آخ‌جون، کتلت» پاسخ «علیک‌کتلت!» را می‌شنیدم، پاسخی که تا مدت‌ها مفهوم آن را درک نمی‌کردم.

کتلت‌های چیده‌شده در دیس، گوجه‌فرنگی‌های خردشده‌ی توی بشقاب و نان تازه‌ی لواش، منتظر سیب‌زمینی‌های در حال سرخ شدن روی اجاق، و ما، در انتظار سفره‌ای که خوشمزه‌ترین غذای دنیا را توی خودش جای دهد.

اصلأ کتلت، همه‌چیزش سرشار از خاطره است: از نحوه‌ی درست کردنش بگیر تا بوی مست‌کننده‌اش و لذت خوردنش که فکر می‌کردی هیچ‌وقت کافی نیست، که فرقی نداشت چند تا کتلت باشد و چند نفر آدم، که انگار هیچ‌وقت سیر نمی‌شدی از خوردن آن...

کوچکتر که بودم، وقتی قد و قامتم به‌زحمت به ارتفاع اجاق گاز می‌رسید، کنار مادر می‌ایستادم و حرکت انگشت‌هایش را در برداشتن گلوله‌ای از مواد و صاف کردن آن روی کف دست چپش با انگشت‌های دست مخالف دنبال می‌کردم. از صدای «جلیز» موادی که توی تابه مى‌افتاد لذت می‌بردم، و هميشه‌ی خدا، از او می‌خواستم که کتلت کوچولویی مخصوص من درست کند؛ چقدر آن کتلت کوچولو خوشمزه‌تر از بقیه بود، چقدر همه‌ی کتلت‌های مادر دلچسب و خوشمزه بودند.

بزرگتر که شدم، در دوران دانشجویی، کتلت‌های مادر، توشه‌ی راه تقریبا هميشگی‌ام را، در رستوران بین‌راهی قره‌چمن یا توی خوابگاه دانشجويی با دوستانم می‌بلعیدیم! با همان سیب‌زمینی‌های سرخ‌شده‌ی درشت و گوجه‌فرنگی‌های همراهش و همان نان لواش لطیف کنارش.

بعد از ازدواج، سال‌ها طول کشید تا کتلت خوب درست کردن را یاد بگيرم، فرمول‌های مختلف را امتحان می‌کردم تا کتلت‌هایم وا نرود، سفت نشود، شور یا بی‌نمک نباشد و خلاصه کمی شباهت به کتلت‌های مادر را داشته باشد.

بی‌فايده بود، بی‌فایده است. سیب‌زمینی پخته یا خام یا هر  دو، تخم‌مرغ کمتر یا بیشتر، آرد نخودچی یا نشاسته‌ی ذرت... هیچ کدام مؤثر نیست. هیچ کتلتی در دنیا مزه‌ی کتلت‌های مادر را نمی‌دهد.

بعد از بیست سال، کتلت‌هایی که درست مى‌کنم را همه دوست دارند جز خودم.
این روزها، قلب مادر بیمار است، قامتش خمیده شده و دستانش لرزان. مدت‌هاست توانایی ساعت‌ها پای اجاق ایستادن و کتلت سرخ کردن را از دست داده است. خجالت می‌کشم توی این سن و سال از او بخواهم برايم کتلت درست کند، اما... آرزو دارم تنها یک بار ديگر، بچگی‌هایم را مزه کنم، با خوردن کتلت دستپخت مادر.

کتلت یک غذا نیست، یک شیوه‌ی زندگی است و هیچ کتلتی در دنيا هیچ‌وقت، مزه‌ی کتلت مادر را نمی‌دهد...


سپاس یادت نره  Big Grin
اینم یکی دیگه
هیچکس به اندازه‌ی ناظم‌ مدرسه، به ما یاد نداده‌‌ که خودمان نباشیم. ناظم‌ها اولین کسانی بودند که تظاهر کردن، وانمود کردن به چیزی که نیستیم و چسباندن نقاب به چهره را در جامعه‌ی کوچکی که تازه واردش شده بودیم و اسمش مدرسه بود، یادمان دادند. یکی دوست داشت ناخن‌هاش بلند باشد، یکی شلوار دم‌پا گشاد می‌پوشید، یکی آستین مانتویش بندک داشت و ناظم همه‌مان را یک‌جور و یک‌شکل می‌خواست و این برایش به‌معنی نظم بود و برای حفظش حاضر بود هم پرخاش کند و هم تحقیر. هر بار آن تفاوت‌های جزئی سرکوب می‌شد، ما با شدت بیش‌تری ادامه‌شان می‌دادیم. ناظم‌ها هيچوقت باعث نشدند، عادات یا علاقه‌مان را کنار بگذاریم، ما هیچوقت عوض یا از نگاه آن‌ها اصلاح نشدیم. فقط یاد گرفتیم چطور گاهی خودمان نباشیم و حالا بعضی‌هایمان در تظاهر کردن آن‌قدر حرفه‌ای شده‌ایم که حتی خودمان هم یادمان می‌رود خود حقیقی‌مان کدام است و اگر این اتفاق باعث می‌شد زندگی بهتری داشته باشیم، می‌توانستیم امروز از همه‌ی ناظم‌های زندگی‌مان تشکر و قدردانی کنیم.
عالیییی بود عزیزممم Heart مرسیی
cry2 چرا اینو نوشتی ?
(06-01-2020، 9:28)Hassan_safi69 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
cry2 چرا اینو نوشتی ?

اینم سواله اخه Huh
متن خوبی بود و ازش خیلی خوشم میومد گذاشتم تا بقیه هم بتونن بخونن
ببخشید که از قبل با شما هماهنگ نکردم Dodgy
(06-01-2020، 12:41)*نفس* نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
(06-01-2020، 9:28)Hassan_safi69 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
cry2 چرا اینو نوشتی ?

اینم سواله اخه  Huh
متن خوبی بود و ازش خیلی خوشم میومد گذاشتم تا بقیه هم بتونن بخونن
ببخشید که از قبل با شما هماهنگ نکردم  Dodgy

اخه خیلی غمگین بود
(06-01-2020، 14:25)Hassan_safi69 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
(06-01-2020، 12:41)*نفس* نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
(06-01-2020، 9:28)Hassan_safi69 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
cry2 چرا اینو نوشتی ?

اینم سواله اخه  Huh
متن خوبی بود و ازش خیلی خوشم میومد گذاشتم تا بقیه هم بتونن بخونن
ببخشید که از قبل با شما هماهنگ نکردم  Dodgy

اخه خیلی غمگین بود

واقعیت بود
بعضی وقتا واقعیت ها تلخن
(04-01-2020، 23:39)*نفس* نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
سلام دوستان
براتون متنی  هایی میزارم که مطمعنن خیلی هاتون خوشتون میاد 




بوی کتلت مادر آنقدر خوب بود و من هميشه آنقدر گرسنه بودم که اغلب سلام را فراموش می‌کردم.
چهره‌ی خسته اما همیشه‌خندانش که توی قاب در ظاهر می‌شد، در جواب «آخ‌جون، کتلت» پاسخ «علیک‌کتلت!» را می‌شنیدم، پاسخی که تا مدت‌ها مفهوم آن را درک نمی‌کردم.

کتلت‌های چیده‌شده در دیس، گوجه‌فرنگی‌های خردشده‌ی توی بشقاب و نان تازه‌ی لواش، منتظر سیب‌زمینی‌های در حال سرخ شدن روی اجاق، و ما، در انتظار سفره‌ای که خوشمزه‌ترین غذای دنیا را توی خودش جای دهد.

اصلأ کتلت، همه‌چیزش سرشار از خاطره است: از نحوه‌ی درست کردنش بگیر تا بوی مست‌کننده‌اش و لذت خوردنش که فکر می‌کردی هیچ‌وقت کافی نیست، که فرقی نداشت چند تا کتلت باشد و چند نفر آدم، که انگار هیچ‌وقت سیر نمی‌شدی از خوردن آن...

کوچکتر که بودم، وقتی قد و قامتم به‌زحمت به ارتفاع اجاق گاز می‌رسید، کنار مادر می‌ایستادم و حرکت انگشت‌هایش را در برداشتن گلوله‌ای از مواد و صاف کردن آن روی کف دست چپش با انگشت‌های دست مخالف دنبال می‌کردم. از صدای «جلیز» موادی که توی تابه مى‌افتاد لذت می‌بردم، و هميشه‌ی خدا، از او می‌خواستم که کتلت کوچولویی مخصوص من درست کند؛ چقدر آن کتلت کوچولو خوشمزه‌تر از بقیه بود، چقدر همه‌ی کتلت‌های مادر دلچسب و خوشمزه بودند.

بزرگتر که شدم، در دوران دانشجویی، کتلت‌های مادر، توشه‌ی راه تقریبا هميشگی‌ام را، در رستوران بین‌راهی قره‌چمن یا توی خوابگاه دانشجويی با دوستانم می‌بلعیدیم! با همان سیب‌زمینی‌های سرخ‌شده‌ی درشت و گوجه‌فرنگی‌های همراهش و همان نان لواش لطیف کنارش.

بعد از ازدواج، سال‌ها طول کشید تا کتلت خوب درست کردن را یاد بگيرم، فرمول‌های مختلف را امتحان می‌کردم تا کتلت‌هایم وا نرود، سفت نشود، شور یا بی‌نمک نباشد و خلاصه کمی شباهت به کتلت‌های مادر را داشته باشد.

بی‌فايده بود، بی‌فایده است. سیب‌زمینی پخته یا خام یا هر  دو، تخم‌مرغ کمتر یا بیشتر، آرد نخودچی یا نشاسته‌ی ذرت... هیچ کدام مؤثر نیست. هیچ کتلتی در دنیا مزه‌ی کتلت‌های مادر را نمی‌دهد.

بعد از بیست سال، کتلت‌هایی که درست مى‌کنم را همه دوست دارند جز خودم.
این روزها، قلب مادر بیمار است، قامتش خمیده شده و دستانش لرزان. مدت‌هاست توانایی ساعت‌ها پای اجاق ایستادن و کتلت سرخ کردن را از دست داده است. خجالت می‌کشم توی این سن و سال از او بخواهم برايم کتلت درست کند، اما... آرزو دارم تنها یک بار ديگر، بچگی‌هایم را مزه کنم، با خوردن کتلت دستپخت مادر.

کتلت یک غذا نیست، یک شیوه‌ی زندگی است و هیچ کتلتی در دنيا هیچ‌وقت، مزه‌ی کتلت مادر را نمی‌دهد...


سپاس یادت نره  Big Grin
عجبز!!!!
عالی بود این منو یادع یه انشا تو اول راهنماییم میندازع با این تفاوت که من به جا کتلت راجب کیک نوشته بودم