انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: رمان ماکانی**گره**
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5
#prt16
رهام عصبانی قدم هاشو به زمین میکوبید و گفت: چی میگی؟!
-رهام یه لحظه نگام کن اروم باش من یه فکری دارم
به سمتم برگشت و زل زد بهم:چیه بگو؟!
سرمو انداختم پایین تا دوباره نگاهم به چشماش گره نخوره
-امممم میتونی....
رهام داد زد:دِ بگو خب
-میتونی امشب بیای خونه من بخوابی!
رهام متعجب نگاهم کرد و سرشو خاروند و-برو بابا
و پاهاشو به زمین کوبید و رفت سمت خیبابون
اما من میخواستم بهش کمک کنم بعدم اون به چه حقی سرمن داد زد!
دوباره دوییدم دنبالش
-هی رهام صبرکن
اما اون میرفت انگار نه انگار که من چیزی گفتم! تمام زورمو تو دستم جمع کردم و دستشو کشیدم و گفتم:شوخی نکردم
اینو که گفتم برگشت به سمتم دستش هنوز توی دستم بود دوباره شروع کرد به داد زدن:چیو شوخی نکردی؟!
باز داشت سرم داد میزد اما من فقط میخواستم بهش کمک کنم واسه همین زل زدم بهش و دوباره نگاهم به نگاهش #گره خورد چند لحظه فقط نگاهش میکردم بعد دستشو ول کردم و داد زدم:میخواستم کمکت کنم گفتم شاید مبل راحتتر از صندلیه پارک باشه!
انقدر بلند داد زدم که گوش خودم درد گرفت رهامم ترسید یکم نگاهم کرد و گفت:مرسی!
و ازم دور شد
#prt17
منو باش میخواستم به کی کمک کنم  اون راحت داشت میرفت و من هنوز سرجام وایستاده بودم و رفتنشو نگاه میکردم...... اروم اروم حس کردم صورتم داره خیس میشه! داشت بارون میومد!
خب بهتره برگردم خونه تا خیس نشدم  ولی انگار وجدانم بهم اجازه نمیداد ه بذارم رهام امشب زیر بارون خیس بشه از طرفی غرورم هم نمیخواست بذاره بهش کمک کنم بین غرور و وجدانم گیر کرده بودم و رفتن رهام رو تماشا میکردم ، اصلا تقصیر من چیه خودش نخواست بهش کمک کنم پس حقشه که خیس بشه اما اگه اون شب رهام نبود من از تنهایی دق میکردم پس نباید بذارم که اون امشبو تنها باشه و زیر بارون خیس بشه پس تصمیم گرفتم و دوباره به دنبالش راه افتادم  بارون شدت گرفته بود و من بیخیال خیس شدن دنبال رهامی که ازش دلخور بودم چون سرم داد زده بود میدوییدم ......
چند قدمی رهام ایستادم قدم هاشو اروم اروم بر میداشت و به سمت پارک میرفت خودمو بهش رسوندم و یهو پریدم جلوش.......
خشکش زده بود که گفتم:هنوزم فک میکنی صندلی پارک راحت تره؟!
فقط نگاهم میکرد و منم تمام سعیمو میکردم که باهاش چشم تو چشم نشم تا به نگاهش گره نخورم سکوت کرده بود و نگاهم میکرد درست عین بز!
-چیزی نمیخوای بگی؟!
رهام:راستش صندلی پارک تا چند دقیقه پیش گزینه مناسبی بود ولی الان با این وضع هوا......
پریدم وسط حرفش:خب بیا بریم دیگه
و دستشو گرفتم و دنبالم کشوندمش نمیدونم واقعا چرا این کارا رو میکردم من هیچ وقت نسبت به یه همکار انقدر مهربون و صمیمی نبودم اما با رهام خیلی گرم گرفتم! وقتی مطمئن شدم که داره دنبالم میاد دستشو ول کردم و اون همچنان متعجب دنبالم میومد!
#prt18
سوار ماشین شدم و رهام هم صندلی جلو نشست پروو برو عقب بشین! منم خل شدما وقتی کسی جز من و رهام نیست خب جلو میشینه دیگه !نگاهم افتاد به خودم توی آینه کنار پانسمان زخمم یکم خونی بود بارون که خورده خیس شده یه دستمال برداشتم و اطراف زخمو تمیز کردم و استارت زدم در اولین حرکت ضبظو خاموش کردم که مثل اون دفعه تو ماشین رهام یه اهنگ چرت پلی نشه و جفتمون شاخ دربیاریم
سکوت مزخرفی حکم فرما بود و جرات آهنگ گذاشتن هم نداشتم یهو میبینی اهنگ عشقولانه پلی میشه نم بارونم که میزنه تنها هم که هستیم یهو دیدی ایشون زد به سرش خیالاتی شد فک کرد من دوسش دارم که بهش لطف میکنم والا خطرناکه باید مواظب باشم!
بالاخره رهام سکوتو شکست و گفت:ماهور میشه یه چیزی بگم؟!
-اره بگو
رهام:تو واقعا ادم عجیبی هستی!
-چرا؟
رهام:اخه اونطوری که من داد زدم هرکسی بود چهارتا فحشم میداد بهم
-خب توهم به من کمک کردی باید جبران کنم
رهام:من چه کمکی کردم؟!
-اون شب که حالم گرفته بود به حرفام گوش کردی و ارومم کردی منو رسوندی خونه م و تو سه روزی که نبودم کارا رو درست انجام دادی و امروز زخممو بستی اینا کمک نیستن؟!
رهام:خب اره راست میگی من واقعا ازت معذرت میخوام خیلی از دست پرهام عصبی بودم ببخشید
-عیبی نداره
رهام:تو خودت تنهایی زندگی میکنی؟یعنی همه ی خانوادت شیرازن؟
-تنهای تنها که نه دوستم ریما هم هست ولی همه ی خانواده م شیرازن منم شیراز بزرگ شدم و واسه درس و کار اومدم تهران یعنی از همون اول به شرط این که همیشه با ریما باشم مامانمو راضی کردم که بیام تهران من و ریما از بچگیمون باهم دوست بودیم و من ازش 4 سال بزرگترم
رهام:خیلی سخته از خانواده دور باشی
-بهش عادت کردم یعنی سعی میکنم ذهنمو با کار مشغول کنم تا دلتنگ نشم.
#prt19
در پارکینگو باز کردم و رفتیم داخل ماشینو پارک کردم و پیاده شدیم و سوار اسانسور شدیم ساعت تقریبا یک بود حتما ریما و ارش داشتن باهم فیلم میدیدن این کار همیشگیشونه درو باز کردم و رفتم تو رهام هم پشت سرم اومد داخل
-ریما! آرش!کجایین؟!
نگاهم خورد به ریما که روی مبل دراز کشیده بود به سمتش رفتم
-هی ریما پاشو!
خیلی بیخیال و ناراحت گفت:عه تو اومدی سلام
-سلام آرش کجاس؟
ریما:آرش رفت مامانش باهاش کار داشت چی شده امشب دیرتر اومدی؟
-یه مشکلی پیش اومد یه مهمونم باخودم اوردم!
ریما:نگو که پارمیداس!
-نه دیوانه جان
ریما وحشت زده از رو مبل بلند شد و اطراف خونه رو نگاه کرد و روی رهام ثابت موند یکم چپ چپ نگاهم کرد و گفت:این دیگه کیه؟!
-اول سلام میکنن.آقای هادیان همکار جدیدم!
ریما:اها پس ایشون جناب هادیان هستن
با گفتن این از رو مبل بلند شد و به سمت رهام رفت
ریما:سلام من ریمام از اشناییتون خوشبختم!
رهام:سلام منم رهامم همین طور
-من برم لباسامو عوض کنم برمیگردم
به سمت اتاقم راه افتادم که ریما هم پشت سرم اومد....وارد اتاق شدم و خواستم درو ببندم که ریما هم اومد تو.....
-میخوام لباس عوض کنم
 ریما:میبینم که پازلت خوب جور شده دیگه به جایی رسیدی که بی اجازه من دوست پسرتو میاری خونه ماهور خانم خودتی؟!تویی که به من و ارش گیر میدادی؟هان!
-هیس اسکل جون این که دوست پسرم نیست  بعدم وقت نشد ازت اجازه بگیرم بذار لباسمو عوض کنم بعد بهت میگم
اینو گفتم و از اتاق بیرونش کردم لباسامو عوض کردم و درو باز کردم که ریما اومد تو اتاق
ریما:خب داشتی میگفتی چی شده تو پسر باز شدی؟؟!
-بی شعور این بدبخت داداشش ماشینشو برده کرج پنچر کرده کلیداشم تو ماشین بوده میخواست تو پارک بخوابه بارون گرفت گفتم بیاد اینجا سرمانخوره اوکی؟!
ریما:خیلی منطقی نیست ولی قبول میکنم حالا کجا میخوابه؟
-رو مبل
ریما:مبل! گناه داره بذار رو تخت بخوابه
-رو تخت کی؟من یا تو؟!
ریما:خب من که خودم دوست پسر دارم توهم که بعید میدونم بذاری یه پسر کنارت بخوابه پس همون مبل بهتره
-افرین دیگه نبینم جلو این حرف چرت بزنی خب؟
ریما: اوکی
و باهم از اتاق بیرون رفتیم
#prt20
رهام روی مبل نشسته بود و محو تماشای فیلم بود اروم از ریما پرسیدم:فیلم چیه؟صحنه محنه که نداره؟
ریما:نه نداره مطمئن باش . اقای هادیان میتونم به اسم کوچیک صداتون کنم؟
رهام نگاهشو از تلویزون دوخت به ریما یه لبخند زد:اره هرطور دوست دارین صدا بزنین
من میگم این ریما پسر بازه خودش میگه نه!اخه دختر ابله تو یه ساعت نشده اینو دیدی حالا میخوای رهام صداش کنی من که هرروز میبینمش بعد یه هفته به اسم صداش زدم.....
به خودم اومدم دیدم به به ریما و رهام دارن این فیلمه رو انالیز میکنن منم که کلا درجریان فیلم نبودم سکوت کردم و به یه نقطه خیره شدم........
دست رهام جلو صورتم تکون میخورد:ماهور....الو؟.....خوبی!
-هان چی شده؟!
ریما و رهام زدن زیر خنده
چشم غره ای به ریما رفتم که ساکت شد رهامم خنده شو قورت داد
رهام:کجا بودی واسه خودت؟!
-هیچ جا داشتم فک میکردم
ریما دستشو مثل تفنگ کرد و به سمت سرمن گرفت و گفت:پوف! مغزت ترکیده!
و زد زیر خنده.... 
شونه هامو بالا انداختم و گفتم:اگه من ترکیدم تو خیلی وقته کلا از رده خارج شدی!
و یه پور خند زدم
ریما پوکر نگام میکرد
-بوی دماغ سوخته میادا!
رومو کردم به رهام و گفتم:اون پماد سوختگی جدیدا کجا بودن؟!
رهام خندید و گفت:نوچ نوچ نوچ جای داروهارو یادت رفته فک کنم تو اون قسمتا بود که ترکید
اینو که گفت ریما زد زیر خنده
منو ضایع میکنی! وقتی به دکتر گفتم اخراجت کنه بهم سلام میکنیم!
واسه اینکه قضیه رو تمومش کنم از جام بلند شدم و رفتم سمت اشپزخونه ظرف میوه رو برداشتم و اومدم بیرون.
#prt21
ریما:راستی ماهور من یادم رفت بپرسم صورتت چی شده؟!از مامانت چه خبر؟
-خوب شد دیدی اگرنه فک میکردم کوری ! از هول مامانم از پله ها خوردم زمین مامانمم حالش خوبه باهاش حرف زدم
ریما:عه به سلامتی یکم مواظب باش لطفا هرکی ندونه فک میکنه کتک کاری کردی!
ظرف میوه رو روی میز گذاشتم و نشستم کنار رهام
رهام:ماهور؟
-بله؟!
رهام:بذار زخمتو ببینم
سرمو چرخوندم سمتش پانسمانمو برداشت....
همین طور که داشت به صورتم نگاه میکرد منم زل زده بودم بهش ؛ واقعا نمیدونم چرا انقدر از نگاه کردن بهش خوشم میومد چند لحظه بعد اونم زل زده بود به چشمای من ، دوباره به تیله های مشکی چشماش گره خوردم.....
رهام:خوبه دیگه خون نمیاد با یه چسب زخمم درست میشه
-مرسی برم چسب زخم بیارم
ریما:تو بشین من میارم
ریما رفت تو اتاق .....سرمو انداختم پایین تا دوباره به نگاهش برنخورم
رهام دوباره دستشو اورد سمت صورتم و انگشتشو گذاشت روی جایی که کبود بود...
رهام:درد میکنه نه؟
یکم دستشو فشار داد....
-اااوخ اره
رهام:عیب نداره خوب میشه
ریما:میخوای یه پمادی چیزیم بزنم ؟
-نمیدونم بذار برم تو اینه ببینم
اینو گفتم و بلند شدم که یهو.......
رهام دستمو کشید و گفت:نه هیچی نمیخواد زود خوب میشه
با تعجب نگاهش کردم و نشستم
چسب زخمو از ریما گرفت و زد به صورتم
چرا این مدلی کرد خب؟! حالا میدیدم صورتمو نکنه خیلی بد شده؟ نه دیگه تو داروخونه بودم دیدم 
-ریما چقدر ازین فیلمه مونده؟ناسلامتی تو فردا دانشگاه داریا؟
ریما:یه نیم ساعتی مونده هنوز البته من دیدم اینو
-خب پس برو بخواب که فردا با بعضیا قرار داری دیرت نشه
ریما:ای بابا باز تو به من حسودی کردی من که صدبار بهت گفتم یکیو واسه خودت...
به اینجا که رسید سریع دستمو گرفتم جلو دهنش
-هیس انقدر حرف نزن
ریما ساکت شد و راه افتاد سمت اتاقش یکم که رفت منم پشت سرش رفتم.....
توی راهرو وایستاده بودیم.......
-ریما!مگه من نگفتم جلو این زر نزنی؟
ریما:اه خودتو کشتی حالا مثلا بگم تو دوست پسر نداری چی میشه؟!
-عه که من دوست پسر ندارم هان! فک کردی تویی که داری خیلی خوبی؟!
ریما:من که میدونم دلت یه جایی گیر کرده به من نمیگی
-صدبار بهت گفتم من تا عاشق نشم به دوست پسر و رابطه و هزار جور مرض دیگه فکر نمیکنم حالا هم ساکت باش و برو بخواب
ریما:چرا من بخوابم اونوقت تو و اون بیدار باشین؟! ماهور من بچه نیستم میفهمم تو ازین خوشت میاد
-ریما داری کاری میکنی اون روی سگم بالا بیادا در ضمن قرار نیست کسی بیدار باشه منم الان میرم بخوابم اونم میخوابه
تمام سعیمو میکردم که داد نزنم که رهام نشنوه بعد از جلمه اخرم به سمت اتاقم رفتم یه بالشت و پتو اوردم... ریما هنوز دم در اتاقش وایستاده بود
ریما:شب بخیر.....!
#prt22
اخمی بهش کردم و ازش رد شدم و رفتم سمت رهام بالشت و پتو رو گذاشتم رو مبل و گفتم: شب بخیر
رهام:یه لحظه وایستا
-چی شده؟
از جاش بلند شد و روبه روم ایستاد...
رهام:ماهور من واقعا نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم تو لطف بزرگی به من کردی البته خیلی هم صبوری که در برابر عصبانیت من تسلیم نشدی و کمکم کردی مرسی
-خواهش میکنم این جبران کمکاییه که تو قبلا به من کردی منم ممنونم
شب بخیر گفتیم و رفتم تو اتاقم خودمو رو تختم پرت کردم و فرو رفتم تو فکر.....
من واقعا چرا این کارو کردم! چرا از نگاه کردن به رهام خوشم میاد! چرا جذب چشمای مشکیش میشم! یعنی انقدر ضایعم که ریماهم فهمید؟! بعید میدونم ریما همیشه به خاطر این که من نسبت به خودش با پسرا گرم نمیگیرم باهام بحث میکنه اینم عین همونه اما من واقعا رفتارم نسبت به رهام با بقیه فرق داره تقریبا باهاش درحد مهران گرم گرفتم مهرانی که از بچگی باهم بزرگ شدیم و همو خیلی میشناسیم عجیبه خیلی عجیبه........
ریما:ماهور ساعت 8عه من میخوام برم دانشگاه کاری نداری؟من برم؟
خمیازه ای کشیدم و چشامو باز کردم:عه صبحونه خوردی؟ با ماشین میری یا ارش میاد؟
-ارش نیم ساعت دیگه میاد صبحونه هم یکم خوردم
-باش برو کاریت ندارم واسه ناهار میای دیگه؟
ریما:اره میام شاید ارش هم اومد
-باشه
ریما خداحافظی کرد و رفت یه ربع دیگه هم تو تختم چرت زدم و بعد با صدای ایفون از خواب پریدم اومدم بیرون دیدم ارشه اومده دنبال ریما
دیگه خواب از سرم پریده بود برگشتم تو اتاقم و موهامو بستم رفتم تو سالن...
#prt23
رهام هنوز روی مبل خواب بود
اخی چه ناز خوابیده؟!
ماهور! باز داری خل میشی به اون چیکار داری!
رفتم تو اشپزخونه وسایل صبحانه روی میز بود مشغول خوردن شدم......
چند دقیقه بعد صدای زنگ گوشی رهام میومد....... ای خدا این که هنوز خوابه! رفتم سمتش گوشیش رو میز کنارش بود و داشت خودشو میکشت
گوشیو از رو میز برداشتم...... به اسمش که نگاه کردم شاخ دراوردم.......نوشته بود "لیدا"
لیدا دیگه کیه! نکنه همون دختر دایی یا دوس دخترشه که با پرهام درباره ش حرف میزد!
دلم میخواست جواب بدم و بپرسم کیه و چیکار داره اما خب عقلم نمیذاشت بی اجازه جواب بدم
دستمو گذاشتم رو شونه رهام و یکم تکونش دادم....
-رهام...... رهام.....گوشیت زنگ میخوره........هی رهام!
خواب بود چه خوابی بیدار نمیشد که البته منم دلم نمیومد سرش جیغ و داد کنم تا بیدار بشه
زنگ گوشیش قطع شد و منم بیخیالش شدم برگشتم تو اشپزخونه و مشغول غذا پختن شدم میخواستم ماکارونی بپزم
اخه ممکن بود ارش بیاد اگه ارش نمیومد یه غذای دیگه میذاشتم! اوف چقدر ارش بیخوده البته واسه من!
درگیر کار خودم بودم که دوباره گوشی رهام زنگ خورد این دفعه خودمو زدم به بیخالی و خودمو با اشپزی سرگرم کردم...
#prt24
چند دقیقه بعد ، صدای رهام به گوشم رسید برگشتم به سمتش روی مبل نشسته بود و باگوشیش حرف میزد
رهام:سلام خوبی؟......مرسی منم خوبم....اها اره صداش کم بود نشنیدم چه خبر؟....... ای پرهام دهن لق نه خونه دوستم بودم الانم دارم میرم سرکار ....... نه دیگه زحمت میشد مرسی.........به دایی و زن دایی و "ایلیا" سلام برسون......خدافظ
هر دو همو نگاه میکردیم
-سلام
رهام خمیازه ای کشید و گفت:صبح بخیر!
-یک بار دیگه هم زنگ خورد گوشیت صدات زدم اما بیدار نشدی
رهام:مهم نیست چیکار داری میکنی؟
-غذا درست میکنم
رهام:مگه تو اشپزی بلدی؟!
-ببخشید شما اگه اجازه بدین یکم بلدم
رهام:عه چه جالب
-واقعا بهم نمیخوره اشپزی بکنم؟
رهام:خب چرا میخوره هر چی باشه دختری دیگه شما دخترا بلد نباشین ما پسرا میخواد یاد داشته باشیم!
-میگم که داداشت هنوز نیومده؟
رهام:خیلی اضافه ام ؟نمیدونم باید بهش زنگ بزنم
-نه اضافه کجا بود پرسید بدونم اگه ناهار هستی غذا رو بیشتر کنم
رهام:نه دیگه زحمت نمیدم راستی ریما خانم کجاس؟
-ریما رفت دانشگاه
رهام:اها
اینو گفت و رفت سمت گوشیش
رهام:سلام داداش خوبی؟کجایی؟...... من هزار بار بهت نگفتم منو وارد این بازی نکن من حوصله ندارم......بعله زنگ زد از خواب بیدارم کرد...... حالا ماشینم کجاس؟.....ای بابا کی حاضر میشه...... باش میام کلیدو میگیرم خودم میرم میگیرمش...خدافظ
-چی شد؟!
رهام: ماشینمو گذاشته تعمیرگاه بعد از ظهر درست میشه میرم میگیرمش
-عه خب خداروشکر پس ناهار میمونی دیگه؟
رهام:نه میرم خونه داییم پرهامم میره اونجا
-هر طور راحتی چون دوست ریماهم ممکنه بیاد گفتم توهم دوست داری بمون
رهام: اگه بمونم مشکلی نداره؟
-نه عیبی نداره
رهام:مرسی
اینو گفت و از اشپزخونه رفت بیرون
#prt25
کارای غذا رو درست کردم و از آشپزخونه بیرون اومدم
رهام جلوی قفسه های کتابخونه ایستاده بود و محو تماشای کتاب ها بود
رهام: این کتابایی که اینجا دارین رو خوندی؟
کنارش ایستادم و-بیشترشونو خوندم چطور مگه؟
رهام : همینطوری پرسیدم میتونم دیوان شمس رو ازت قرض بگیرم؟!
-اره
از بین کتابام دیوان شمس رو برداشتم و به سمتش گرفتم : فقط مواظبش باش
رهام:حتما
کتاب رو کنار گوشیش روی میز گذاشت و خیره شد بهم
-چیزی شده؟!
رهام: نه ام... زخم صورتت خوبه؟!
نزدیک تر اومد چسب زخمو برداشت و یکم نگاهم کرد
رهام: خوبه دیگه نمیخواد ببندیش این کبودیه هم بهتر شده
اینارو که گفت دستشو کشید رو صورتم با دقت تمام رفته بود تو خط صورتم
البته منم تمام این مدت داشتم چشماشو نگاه میکردم دست خودم نبود انگار خوشم میومد به اون دوتا تیله ی مشکی گره بخورم
همین طور که اون محو زخمام بود و من محو چشماش صدای چرخیدن کلید توی در اومد ؛ ریما و آرش اومدن توی خونه
بعد از سلام و احوالپرسی من و ریما و ارش ، رهام اومد به سمتمون و رو به ارش گفت: سلام
ارش اول یکم متعجب نگاهش کرد بعد دستشو برد جلو و با رهام دست دادو گفت:آرشم و شما؟
رهام: منم رهامم!
آرش برگشت و رو به من گفت: معرفی نمیکنی؟!
-همکارم هستن
آرش:جدی میگی؟!
چشم غره ای بهش رفتم و  پریدم وسط حرفش: فک کنم شما گشنه نیستین؟!
اینو که گفتم ارش با ذوق گفت:اتفاقا من یکی خیلی گشنمه!
ریما:پس شما بشینین سر میز تا من و ماهور غذارو بیاریم
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5