انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: خاطرہ ای عجیب از لحظہ شھادت و سوختن رزمندگان در جبھہ
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
خاطراتی از شھدای دفاع مقدس:
آقای حمید داودآبادی یکی از رزمندگان دفاع مقدس ، خاطراتی از شھدا را روایت میکرد و میگفت سہ راہ مرگ شلمچہ بودیم ، مجروح و تلفات دادہ بودیم کہ یک نفربر ھم اومدہ بود و داشت برمیگشت عقب ، ای کاش حرفش رو گوش میکردیم ھی میگفت بسہ دیگہ جا ندارہ ما ھم ھی مجروح ھا رو داخل نفربر پر میکردیم ک دیگہ آخر این رانندہ ، در رو از پشت برای ما قفل کرد.
من ھم داخل این نفربرہ بودم.
من دیدم این تانک نامرد رو ، توپ رو دیدم کہ از سمت چپ ما خورد بہ نفربر. من فقط داد زدم یا زھرا(س)
نفربر آتش گرفتہ بود عذرخواھی اولین و آخرین بار بود من جیغ مرد رو شنیدم.
بہ خدا گفتم: خدایا نامردی اگہ شھیدم کنی اون دنیا یقت رو میگیرم بہ ھمہ میگم من نمیخواستم شھیدشم. بہ زور شھیدم کردی، فقط یہ کاغذ و یہ قلم بم بدہ من بگم سہ راہ راہ مرگ شلمچہ چی گذشت...
.
.
.
.
.
حرف دلم: ای برادر! یادمون باشہ برای اینکہ این انقلاب بہ پا بمونہ کسایی شھید شدند و سوختند و آب شدند تا ما و ناموسمان راحت کنار یکدیگر زندگی کنیم.

فایل صوتی این خاطرہ در سایت شھید آوینی قابل دریافت میباشد
یا علی مدد التماس دعا