گفت: خواننده میخواند آن چه را که شاعر دیدهست، ترجمان هم یک خوانندهست، منتها خواندنش بازدیدنست، یا که باید باشد؛ و اگر مالِ شما چنین نیست، خب، این کاره نیستید، نوری ندارید تا آنچه را که، به گفتهی مَتّی، در تاریکی به شما میگویند در روشنایی بگویید.
از پیشگفتارِ «نیتِ خیر» | بیژن الهی
چیزی به دست نمیآری،
چیزی نمیدهی از دست؛
تنها خطّی خون،
تنها راهی برای اجتناب
از واقع،
سرخ، اما
از اشتباهِ عاشقان.
حتا به دست نمیآری،
حتا نمیدهی از دست،
بس که آهسته غرق میشود
پروانهی سفید
در شرابِ سنِّ تو.
تنها | دیدن
بیژن الهی سختخوانه. زبونش پیچیده و منحصر به فرده. بعضی وقتا شعراش زیادی گنگ میشه و معمّایی و غیر قابل فهم.
(البته برای من، چون اطلاعاتم از شعر خیلی کمه. وگرنه حتماٌ هستن کسایی که با بیانش ارتباط قویتری برقرار کنن.)
ولی خب همین که شاعر ذهنتو قلقلک بده که بیشتر روی معنای کلمات فکر کنی و دقیق شی، میتونه جالب باشه. حتی اگه در آخر به نتیجهای هم نرسی. ((((:
یکی از شعراش که من دوست دارم، شعر «برف»ـه از کتاب جوانیها. فکر کنم از اولین آثارش باشه.
با هم بخونیم:
تنها یکبار
میتوانست
در آغوشش کشند
و میدانست -آنگاه-
چون بهمنی فرومیریزد
و میخواست
به آغوش من پناه آرد.
نامش برف بود
تنش برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بامهای کاهگلی...
و من او را
چون شاخهای که به زیر بهمن شکسته باشد
دوست میداشتم
برف | جوانیها
علف می شمری می خوانی : آوازی که نمی شنوی.
علف می بویند ، به یاد می آرند : آوازی که نمی خوانند.
علف را بو کن. نشمار. پای از علف ها را ، امّا،
باید دو تا شمرد. برای چراش، فقط،
آوازی می توان به یاد آورد. و گاهی ، این هم
بس نیست، باید آوازی گم کرد، هم برای چراش.
چرا که هوای خنده را نداشتی که غلغله انداخت
در علف. خود را به حساب نیاوردی.
که علفزار ها ، به همان لرزه ی هموارگی ، عجب
زیبایند، که همیشه یکی کم حساب شده اند.
پیش از صدای خروسان
باور کردم
که پلکهای تو
کتاب صبح را گشود.
از آفتابی که نیآمده بود
از اشک که باید دوباره ریخت،
دهانت برای من خندههای گرمتر داشت.
و خروسان پیش از صدای خود دوباره به خواب شدند
از این که پذیرفتند روزها دیگر با ماست
و این پایانی که ما نیز با آن خواهیم بود.
باور کردم
سوگند به خوابهای جوان
باور کردم بیگناهیی پلکهای تو را
بیگناهیی برگها را
که در نور سپید شدند
سوگند به هر چه سپیدیست
تنها سرو خیانت کرد
که پذیرفتهی همهی فصلها بود.