انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: خاطرات شیرین دوستی
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
بچه ها اینجا خاطرات شیرین با دوستاتونو بگید حتی اگه خنده دار باشه
خب شروع کنید
1
2
3
خب من بگم
من یه دوست خیلی خیلی صمیمی دارم ب اسم اسما
کلاس پنجم بودیم معلممون گفت میزاتونو از هم جدا میکنم خیلی حرف میزنید اول جدی نگرفتیم ولی بعد جدی گرفتش!
همین که میخواست جدامون کنه همو بغل کردیم و شروع کردیم به گریه کردن همکلاسیای اوسکولمونم احساساتی شدن اونام شروع کردن گریه کردن Telegh_01
بعد که جدامون کردن نقشه کشیدیم تا انقد از راه دور باهم حرف بزنیم تا معلممون بزاره بشینیم پیش هم
ماعم هی از هم خودکار میگرفتیم پاک کن میگرفتیم لباسامونو وسط درس نشون هم میدادیم/:
تا اینکه معلممون اجازه داد پیش هم بشینیم
سپاس فراموش نشه!
خاطرات شیرین دوستی من:
من وقتی کلاس پنجم دبستان بودم،یک هم کلاسی جدید با من دوست شد.
اون هم مثل من گیمر بود.
خیلی با هم بازی میکردیم.
به هم کمک میکردیم.
من و اون راپورت دهنده ی کار ها بد کلاس شیشمی ها بودیم.
یعنی اون گزارش میداد،من راپورت میدادم.
چون کلاس شیشمی ها مارو میشناختن،ما سریع فرار میکردیم و حس و حال یک گیم سوروایور بهمون دست میداد.
هنوز که هنوزه با هم دوستیم.
اون اسم منو گذاشته اسکل
منم اسمش رو گذاشتم آقا خله
خب من بارانم
ی دوست دارم ک‌اسمش صباس ما تو ی شهد تو ۳۵ کیلومتری مشهد زندگی میکنیم ی سال خب تصمیم‌گرفتیم ۴۸ برای پیاده روی حرم بریم
هیچ وقت اون سالو یادم نمیره با این ک‌شهادت بود اما ما کل مسیر دو روزه رو میخندیدیم حال گاهی وسط جاده میشستیم از خنده واقعا اون روز ها بهترین روزای زندگیم بود Angel