انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: شعر بگو شعر بشنو ،فقط شعر عربی :]
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
تسألني حبيبتي: 
دلبرم از من میپرسد

 ما الفرق ما بيني وما بين السما؟
تفاوت میان من و آسمان چیست؟

الفرق ما بينكما 
تفاوت میان شما، جانم

أنك إن ضحكت يا حبيبتي 
این است که وقتی میخندی، 

أنسى السما.
آسمان را از یاد میبرم 
(نزار قبانی)
یوماً ما
قلنا لن نفترق إلا بالموت؛
تأخّر الموت و إفترقنا

روزی روزگاری گفتیم
که تنها مرگ ما را جدا می‌کند
مرگ دیر کرد و ما جدا شدیم

شعر: محمود درویش
ترجمه: ادریس محمدی
إنزعی الخنجرَ المدفونَ فی خاصرتی
و اترکینی أعیش..
إنزعی رائحتَک من مسامات جلدی
و اترکینی أعیش..
إمنحینی الفرصه..
لأتعرّف على امرأه جدیده
تشطب اسمَکِ من مفکّرتی
و تقطعُ خُصُلاتِ شعرک
الملتفّه حول عنقی..






دشنه ات را از سینه ام بیرون بکش
بگذار زندگی کنم
عطر تنت را از پوستم بگیر و
بگذار زندگی کنم
بگذار با زنی تازه آشنا شوم که
نامت را از خاطرم پاک کند و
کلاف حلقه شده گیسوانت را از دور گلویم بگشاید


نزار قبانی
‏ عيناكِ ليلٌ حالكٌ ويُضيئني..


چشمانت؛ شبی تار است وُ
روشنایم می‌بخشد..

محمود درويش
مذ أحببتك..
صار العالمُ أجملَ ممّا كان!
‏الوردُ ينام على كتفي!
والشّمس تدور على كفّي!
و الليلُ، جداول من ألحان !



از آن دم که دوستت داشتم..
جهان، از آنچه بود، زیباتر شد!
گل‌ها روی شانه‌هایم به خواب می‌روند!
خورشید بر کف دستانم می‌چرخد!
و شب، جویبارهایی از نواهاست!

عبدالقادر مكاريا
 لا تسأل ما هي أخباري

لا شيءَ مهم إلا أنت

فإنك أحلى اخباري

لا شيء مهم إلا أنت

وكنوزُ الدنيا من بعدِك

ذرّات غُبارِ

لا تسأل ما هي أخباري

أنا منذ عرفتك لا أتذكر

حلمَ الفجر ووجهَ الورد ولونَ الأشجار

لا أتذكر صوتَ البحر وعزفَ الموجِ وشدوّ الأمطار

يا قدراً يسكنُ روحَ الروحِ ويرسمُ شكلَ الوقتِ

ويغزلُ بالحبِ نهاري

لا تسأل ما هي اخباري

وكنوزُ الدنيا من بعدك

ذرّات غُبارِ



از من نپرس «چه خبر؟»

جز تو چیزی مهم نیست

چون تو شیرین ترین خبرم هستی

و گنجینه های دنیا بعد از تو

ذرات غبارند

از وقتی تو را شناختم

رؤیای سپیده دم و سیمای گل و رنگ درختان را به یاد ندارم

صدای دریا و نوای موج و آوای باران را به یاد ندارم

ای تقدیری که در روحِ روح خانه کرده ای و شکل زمان را ترسیم می کنی

و روزم را با تار و پود عشق می بافی

از من نپرس که «چه خبر؟»

سعاد صباح
كل شيء يتجمد في الشتاء إلا العطر والحنين والذكريات وبعض الأمنيات.



همه چیز در زمستان یخ‌می‌بندد، جز عطر، اشتیاق، خاطرات و برخی آرزوها.
‏كل شيء ممكن أن يتغير
إلا الصادقون في مشاعرهم

هرچیزی ممکن است تغییر کند
مگر آنان که در احساسشان صادقند

نجیب محفوظ
«ماذا أكتُب لكِ؟
وَ أنا كَلَما حاوَلَت أن أكتُب؛ شِعرت بِأن قَلبي سَيَقلَع مَن مَكانَه ليَسكَنَ صَدرُكَ...

چه برایت بنویسم؟!
که هرگاه خواستم برایت بنویسم، احساس کردم که قلبم از جایش کنده خواهد شد تا در سینه تو بنشیند...»

_از نامه‌های غسان کنفانی به غادة السمان
‏لن أخشى ندوبك
‏أعرف إنّه أحياناً يُصعب عليك
‏أن تدّعني أراك بكامل تصدّعك
‏لكن تأكد
‏في الأيّام التي تحترق فيها
أكثر من شمس
‏أو اللّيالي التي تنهار فيها
على حجري
‏وجسدك مفكّك في ألف سؤال
‏أنت أجمل ما رأيت أبداً
‏سأحبّك وأنت يوم هادىء
‏وأحبّك وأنت إعصار .
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10