انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: داستان|ملا نصردين|پارت 3)
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
به نام خدا

داستان قیمت حاکم
وزی ملا به حمام رفته بود اتفاقا حاکم شهر هم برای استحمام آمد حاکم برای اینکه با ملا شوخی کرده باشد رو به او کرد و گفت : ملا قیمت من چقدر است؟


ملا گفت : بیست تومان.
حاکم ناراحت شد و گفت : مردک نادان اینکه تنها قیمت لنگی حمام من است.


ملا هم گفت: منظورم همین بود و الا خودت ارزش نداری!
__________________


داستان قبر دراز


روزی ملا از گورستان عبور می کرد قبر درازی را دید از شخصی پرسید اینجا چه کسی دفن است!


شخص پاسخ داد : این قبر علمدار امیر لشکر است!


ملا با تعجب گفت: مگر او را با علمش دفن کرده اند؟!
__________________


داستان خانه عزاداران


روزی ملا در خانه ای رفت و از صاحبخانه قدری نان خواست دخترکی در خانه بود و گفت : نداریم!


ملا گفت: لیوانی آب بده!
دخترک پاسخ داد: نداریم!


ملا پرسید: مادرت کجاست:


دخترک پاسخ داد : عزاداری رفته است!


ملا گفت: خانه شما با این حال و روزی که دارد باید همه قوم و خویشان به تعزیت به اینجا بیایند نه اینکه شما جایی به عزاداری بروید!

:!