انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ]
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57
تو دنیا اومدی تا من بفهمم
چه گنجی سهم من از روزگاره
وجود اسم تو توی سِجِلَم
برای زندگیم یه اعتباره

یه جور‌ی من گریزون از همه م که
محاله قلب من صید کسی شه
نباشی جز دل سنگ مزارم
تو قلب هیشکی اسمم حک نمیشه

من از بس عاشقم قهرت رو حتی
به لبخندای این مردم نمیدم
به حدی یاد تو هستم که هر بار
تو‌ رو جای خودم تو آینه دیدم

نمیخوام پر بشن دستای خالیم
اگه حتی تو این حالم بمیرم
آخه با دستای خالی میتونم
تو رو راحت تو آغوشم بگیرم

تو رو داشتن یه رویا بود واسم
ولی حالا دل من تو رو داره
چی میتونم بگم از حس خوبه
فقیری که طلا به دس میاره ‏
هرجا که رَوی زنده دلی بر زمین تو
هر جا که دستِ غمزده ای بر دعای توست
تنها نه من به قید تو درمانده ام اسیر
کز هر طرف شکسته دلی مبتلای توست
قومی هوای نعمت دنیا همی پزند
قومی هوای عقبی و مارا هوای توست
تو به من، فکر نکن، من به لبت فکر کنم
فکر بد نیست که، نه بیشتر ازآن مثلأ 

تو بگویی که چه سیگار تو بد بوست ولی
من بگویم نَفَست، قمصرکاشان مثلأ 

تو بپرسی چه کسی توی خیالت داری؟
من بگویم:"تو"؛ کسی نیست به قرآن، مثلأ

بغض کردم که مگر می شود آیا روزی 
من و تو، توی خیابانی و باران مثلأ
(12-06-2021، 14:22)מַברִיק نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
تو به من، فکر نکن، من به لبت فکر کنم
فکر بد نیست که، نه بیشتر ازآن مثلأ 

تو بگویی که چه سیگار تو بد بوست ولی
من بگویم نَفَست، قمصرکاشان مثلأ 

تو بپرسی چه کسی توی خیالت داری؟
من بگویم:"تو"؛ کسی نیست به قرآن، مثلأ

بغض کردم که مگر می شود آیا روزی 
من و تو، توی خیابانی و باران مثلأ
خیلی خوب بود این
چون مثلاً، مثلن تلفظ میشه پس نون میام

نه چمن شکوفه ای رست چو روی دلستانت
نه صبا صنوبری یافت چو قامت بلندت
گرت آرزوی آنست که خون خلق ریزی
چه کند که شیر گردن ننهد چو گوسفندت
تو امیر ملک حسنی به حقیقت ای دریغا
اگر التفات بودی به فقیر مستمندت
نه تورا بگفتم ای دل که سر وفا ندارد؟
به طمع ز دست رفتی و به پای در فکندت
تو نه مرد عشق بودی خود از این حساب سعدی
که نه قوت گریز است و نه طاقت گزندت
تو نیکی کن به مسکین و تهیدست
که نیکی خود سبب گردد دعا را
از برایِ وصـــفِ تو با هر مثالی جایز است
تو همان خورشید باش و من مَهِ بامَت شوم

کاش رویـــت در میان خیــــلِ مشتاقانِ تو
مثل یوسف عرضه میشد من خریدارت شوم
مرد گستاخی نیَم تا جان در آغوشت کشم
بوسه بر پایت دهم چون دستِ بالاییم نیست
بر گلت آشفته ام بگذار در باغ وصال
زاغ بانگی میکنم چون بلبل آواییم نیست
تمام روز را با خاطرات خویش در جنگم
بخوان از اشک چشمانم که بیش از پیش دلتنگم
من همه عمر بر آنم که دعا گوی تو باشم
گر تو باشی که نباشم تن من برخی* جانت
سعدیا چاره ثبات است و مدارا و تحمل
من که محتاج تو باشم ببرم بارِ گرانت

*برخی=فدایی
تا دم مرگم دمی پشت تو را خالی نخواهم کرد
حرف مردم را تحمل کرده ام خنجر که چیزی نیست

قدرت پرواز کردن را گرفتی از پرم اما
هستی ام را زیر پایت می‌گذارم پر که چیزی نیست

شیخ اگر چیزی بگوید که خلاف عشق ما باشد
دودمانش را به آتش می‌کشم منبر که چیزی نیست

باش و روشن کن جهانم را وگرنه بی حضور تو
در جهان من به غیر از خاک و خاکستر که چیزی نیست

دین و ایمانم تویی باور نداری امتحانم کن
این من و این باورم بالاتر از باور که چیزی نیست

بی گمان روزی اگر شعری بگویم در رسای تو
خون خود را روی کاغذ می‌برم جوهر که چیزی نیست

هر چه زیباتر شدی شاعرترم کردی به این ترتیب
آخرش دیوان به نامت می‌زنم دفتر که چیزی نیست
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57