انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ]
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57
مانند دو خورشید که بالای زمین است
چشم تو ، سفر کردنم از شک به یقین است

روشن شده شب‌های پریشانی شعرم
این‌ها همه از دولتی این دو نگین است

ای معنی هر واژه‌ی مبهم ! چه نیازی
با تو به لغت‌نامه ، به فرهنگ معین است ؟!

آتش بزن ای عشق ! همه زندگی‌ام را
آوارگی و در به‌ دری بهتر از این است !

من عکس تو را باز در آغوش گرفتم
چون برکه که با خاطره‌ی ماه ، عجین است

آری ! نرسیدیم به هم ، حیف ، ولی نه
"تا بوده همین بوده و تا هست همین است !
تطاولی که تو کردی به دوستی با من
من آن به دشمن خونخوار خویش نپسندم
اگرچه مهر بریدی و عهد بشکستی
هنوز بر سر پیمان و عهد و سوگندم
دلخـوشم گـویـا دوبـاره انتخابم ڪرده ای
بـازهم گـویـا شما شاعـر خطابم ڪرده ای

بـاده مینوشم! و سرمستم از این دلدادگی
سرخوشم گویا شماعاشق حسابم ڪرده ای

دربـه در بـودم بـه دنبـالت، تمـامِ شهر را
از تـو ممنـونم مـرا خـانـه خرابم ڪرده ای

گرچه بے نـام و نشانم پیشِ چشمِ عالَمی
پیشِ چشمِ عـاشقـان عالیجنابم ڪرده ای

ساده مے گویم بـدانے عشق را بـاور ڪنی
گرچه تو در گیرو دارو پیچ و تابم ڪرده ای
یک سلامم را اگر پاسخ بگویی می روم
لذتش را با تمام شهر قسمت می کنم
کم اگر با دوستانم می نشینم جرم توست
هرکسی را دوست دارم در تو رؤیت می کنم
فکر کردی چیست موزون می کند شعر مرا؟
در قدم برداشتن های تو دقت می کنم
ترک افیونی شبیه تو اگرچه مشکل است
روی دوش دیگران یک روز ترکت می کنم
توی دنیا هم نشد، برزخ که پیدا کردمت
می نشینم تا قیامت با تو صحبت می کنم
مستی سلامت می‌کند پنهان پیامت می‌کند
آن کو دلش را برده‌ای جان هم غلامت می‌کند

ای نیست کرده هست را بشنو سلام مست را
مستی که هر دو دست را پابند دامت می‌کند

ای آسمان عاشقان ای جان جان عاشقان
حسنت میان عاشقان نک دوستکامت می‌کند

ای چاشنی هر لبی وی قبله هر مذهبی
مه پاسبانی هر شبی بر گرد بامت می‌کند

ای دل چه مستی و خوشی سلطانی و سلطان وشی
با این دماغ و سرکشی چون عشق رامت می‌کند

آن کو ز خاکی جان کند او دود را کیوان کند
ای خاک تن وی دود دل بنگر کدامت می‌کند

بستان ز شاه ساقیان سرمست شو چون باقیان
گر نیم مست ناقصی مست تمامت می‌کند

از لب سلامت ای احد چون برگ بیرون می‌جهد
اندازه لب نیست این این لطف عامت می‌کند

ماه از غمت دو نیم شد رخساره‌ها چون سیم شد
قد الف چون جیم شد وین جیم جامت می‌کند

در عشق زاری‌ها نگر وین اشک باری‌ها نگر
وان پخته کاری‌ها نگر کان رطل خامت می‌کند

ای باده خوش رنگ و بو بنگر که دست جود او
بر جان حلالت می‌کند بر تن حرامت می‌کند

پس تن نباشم جان شوم جوهر نباشم کان شوم
ای دل مترس از نام بد کو نیک نامت می‌کند

بس کن رها کن گفت و گو نی نظم گو نی نثر گو
کان حیله ساز و حیله جو بدو کلامت می‌کند
دردِ دوری می کشم گرچه خراب افتاده ام
بارِ جورت می برم گرچه تواناییم نیست
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد
ترس تنهاییست ور نه بیم رسواییم نیست
مرد گستاخی نیَم تا جان در آغوشت کشم
بوسه بر پایت دهم چون دستِ بالاییم نیست
بر گلت آشفته ام بگذار تا در باغ وصل
زاغ بانگی می کنم چون بلبل آواییم نیست
طبعِ تو سیر آمد از من، جای دیگر دل نهاد
من که را جویم؟ که چون تو طبع هرجاییم نیست
سعدیِ آتش زبانم در غمت سوزان چو شمع
با همه آتش زبانی در تو گیراییم نیست 
تمام آیہ قرآن ھمین است
بقرآن حرف یزدان این چنین است
(ادامش بدردتون نمیخورہ)
تا دل از سیر و سلوکِ رهش آگاهی یافت
راهِ بیرون‌شدن از ورطه‌ی گمراهی یافت

هرکه ره یافت بدین در به گدایی روزی
منصبِ دولت و منشورِ شهنشاهی یافت

ای گل! از مرغ سحر قدرِ شب وصل بپرس
کاین سعادت به دعاهای سحرگاهی یافت

پای در ره بِنِه و دست ز خود کوته کن
که درازیّ اَمَل دست ز کوتاهی یافت

ای «خیالی!» غرض خویش ز فیض کَرمش
خواه، چون هرچه از او می‌طلبی خواهی یافت
توانا بود ھر کہ دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
درون دل به غیر از یار و فکر یار کی گنجد
خیال روی او اینجا در او اغیار کی گنجد

من و آزردگی از عشق او حاشا معاذلله
دلی کز مهر پر باشد در او آزار کی گنجد
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57