انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ]
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57
اول صبح غزل روی لبم گل کرده
بوسه ای از لب تو پای مرا شُل کرده

باز کن پنجره و شعر مرا زمزمه کن
کوچه باغم هوس نغمه ی بلبل کرده
هر رهگذری محرم اسرار نگردد
صحرای نمکزار چمن زار نگردد
هر جا که رسیدی رفاقت مکن ای دوست
هر بی سر و پا یار وفادار نگردد
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی بینم
دلی بی غم کجا جویم؟ که در عالم نمی بینم
دمی با همدمی خرّم ز جانم بر نمی آید
دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی بینم
مرا رازیست اندر دل، به خونِ دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز، چون محرم نمی بینم
قناعت می کنم با درد چون درمان نمی یابم
تحمل می کنم با زخم چون مرهم نمی بینم
خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه
که من تا آشنا گشتم، دلِ خرّم نمی بینم
نمِ چشم آبروی من ببرد از بس که می گریم
چرا گریَم کز آن حاصل برون از نم نمی بینم
کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد
به امید دمی با دوست، وان دم هم نمی بینم
میروم من که در این شهر ندارم کاری
میروم این همه عاقبت بیداریست
شهر خاموش و مصیبت زده ی بی فردا
شهر زن های خیابانی دور از رویا
شهر مردان عبوس و گره در پیشانی
شهر دختر پسرانی همه با هم تنها
روزی این شهر پر از مرد اهورایی بود
همه رفتند و همه خاطره هایم فرسود
همه رفتند که با دست پری برگردند
برگشتند ولی این همه قصه نبود
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد ؟
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد

ای بوی آشنایی دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان پیوند روح دارد

باشد که خود به زحمت یاد آورند ما را
ورنه کدام قاصد پیغام ما گذارد ؟

بی حاصل است یارا اوقات زندگانی
الا دمی که یاری با همدمی برآید
دشمن به دشمن آن نپسندد که بی خرد
با نفس خود کند به مراد و هوای خویش
از دست دیگران چه شکایت کند کسی
سیلی به دست خویش زند بر قفای خویش
گر هر دو دیده هیچ نبیند به اتفاق
بهتر ز دیده ای که نبیند خطای خویش
ﺷﮑﺮ ﻧﻌﻤﺖ ﻧﻌﻤﺘﺖ ﺍﻓﺰﻭﻥ ﮐﻨﺪ 
ﮐﻔﺮ ﻧﻌﻤﺖ ﺍﺯ ﮐﻔﺖ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﮐﻨﺪ
دردم از يار است و درمان نيز هم
دل فداي او شد و جان نيز هم
مرا به خلسه می برد، حضور ناگهانی ات
سلام و حال پرسی و شروعِ هم زبانی ات
فقط نه کوچه باغ ما،فقط نه اینکه این محل
احاطه کرده شهر را شعاع مهربانی ات
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
شب همه بی تو کار من، شکوه به ماه کردن است
روز ستاره تا سحر، تیره به آه کردن است
متن خبر که یک قلم ،بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر ، نامه سیاه کردن است
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57