انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ]
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57
میترسُم از اینجا بری و خونه برُمبه
لِه شُم تو به معماریِ آوار بخندی
آواره بشُم مملکتُم دست تو باشه 
هیهات اگه ارتشِ موهاتِ نبندی 

(با لهجه جنوبی=))) 
یا بیا آسوده‌خاطر کن ز این تن‌ها مرا
یا برو بگذار با خود یکدمی تنها مرا

تا شدم بازیچه‌ی دستِ دلِ خودخواه خود
می‌کشد گاهی در اینجا، گاه در آنجا مرا

زندگی چون قایقی بر روی دریای غم است
کِی رسانَد قایقِ غم،‌ ساحلِ دریا مرا؟

نیست آرامی ز طوفانِ بلای روزگار
می‌برد چون موج، گه پایین و گه بالا مرا

رهگذار عشق باشم زاین دیار نیستی
احتمال رفتن است امروز یا فردا مرا

لحظه‌ای گر دل شود آرام از دست زمان
لحظه‌ای دیگر برآید بانگِ‌ واویلا مرا

چند با درد و غمت ای روزگارا ساختن؟!
سوختم؛ آزاد کن ای چرخ بی‌پروا مرا

کو رفیق یکدلی کو محرمی کو را زبان
کو یکی یاری در این دورانِ وانفسا مرا

هرچه می‌خواهی ز من امروز یا فردا بپرس
چون نخواهی کرد دیگر بعد از این پیدا مرا

"آذرا"! رسم و ره عشق است رنج روزگار
عشقبازی می‌کند آخر بلند آوا مرا
آخر نگاهی باز کن وقتی که بر ما بگذری
یا کبر منعت می کند کز دوستان یاد آوری؟
دیگر نمیدانم طریق، از دست رفتم چون غریق
آنک دهانت چون عقیق، از بس که خونم می خوری
گر رفته باشم زین جهان، باز آیدم رفته روان
گر همچنین دامن کشان، بالای خاکم بگذری
یکبار دگر پر زدن چلچله ها را
یک بار هم ای عشقِ من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را ..
از دل تنـگ اسیـــران قفس یـــاد کنیـد

ای که دارید نشیمن به لب بامی چند
(21-06-2021، 0:11)gallant# نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
از دل تنـگ اسیـــران قفس یـــاد کنیـد

ای که دارید نشیمن به لب بامی چند

یه بیت هست فکر میکنم از بیت های همین شعر باشه

قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست
بوسه ای چند برآمیز به دشنامی چند

خیلی قشنگ بود این هم

در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
اسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه فال به نام من دیوانه زدند
ديدی ای دل ک غم عشق دگر بار چ كرد
چون بشد دلبر و با يار وفادار چ كرد
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بران خوش که هنوزش نفسی می آید
خبر بلبل این باغ بپرسید که من
ناله ای می شونم کز قفسی می آید
دلی کـــز معرفت نــور و صفا دید

به هر چیزی که دید اول خدا دید
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57