انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ]
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57
اونکہ ھمش دعای خیر بحال مردم کرد
ھر کی بھش بدی میکرد فقط تبسم کرد
روضہ نمیخونم فقط بدونید آی مردم
مادر ما تو کوچہ راہ خونشو گم کرد
دریاب صبـح، فیــض نسیم بهار را
دردیده جا ده این نفس بی‌غبار را

سهل است اگَربه خواب شبِ قدربگَذرد
در خواب مگَذران دم صبح بهار را


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ای کہ حاجت ز حسین میطلبی دقت کن
پرچم شاہ بہ سوی حرم عباس است
تموم نمیشه کوچ من به کوچه‌ی خیال تو
می‌خوام تموم لحظه‌هام بشن دوباره مال تو

بذار شبیه هم بشن دقیقه‌های خسته‌ام
فقط تو رو صدا کنم با این لبای بسته‌ام

نمی‌شْنوی صدامو از میون این شلوغیا
چه سخته باورت بشه حقیقت از دروغیا

تو بی‌خبر شدی از این شکنجه‌گاهِ غربتم
تموم شد اون شبایی که می‌شِستی پای صحبتم

چه زود گذشتی از دل کسی که عاشق تو بود
همون که از نگاه تو، هزار و یک غزل سرود

قسم نمی‌خورم ولی بدون هنوز تو سینه‌می
نمی‌شه از تو بگْذرم که عشق آخرینمی
یا حسین غریب مادر تویی ارباب دل من
یہ گوشہ چشم تو بستہ واسہ حل مشکل من
تموم مردم دنیا مارو میخونن دیونہ
آرہ ما دیونہ ھستیم بیخیال این زمونہ
آقا من خودم میدونم لایق این حرفا نیستم
اما از شما چہ پنھون از اھل زمونہ خستم

(بیاد سید جواد ذاکر)
من بر آنم که سر و جان کنم اندر ره دوست
او خیالش همه آزار دلِ زار من است!

ای که گویی مکن آشفته دل از مهر کسی
ترکِ سودای سر زلف بتان عار من است

هوس باده و ساغر، نه غریب است ز من
رِندی و عاشقی از روز ازل کار من است

به من خسته نه خوب است ملامت ز مَلک
آنچه گردون نتوانست کشد، بار من است

چون کنم شِکوه به بیگانه ز بی‌مهری دوست؟
گِله از دوست به دشمن، نه سزاوار من است

هرچه نالیدم و فریاد زدم، هیچ نگفت
کآخر این سوخته‌دل، عاشق بیمار من است

«هیدجی!» نیست تو را جز به ملاقات اجل
-چاره در دست، گَرَت میل به دیدار من است...
تو را با غیر می بینم، صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
شبان آهسته می گریَم که شاید کم شود دردم
تحمل می رود اما، شبِ غم سر نمی آید
دید مردی به خواب، شیطان را
با لباسی بلند و ریش سفید

دست برد و گرفت از ریشش
تا توانست، برگرفت و کشید

گفت: کای ظالم ستم‌پیشه
کای ز درگاه حق شده نومید

از چه رو خلق را کنی آزار؟
ای ستمکار کج‌نهاد و پلید

عمرت امشب رسیده بر آخر
نیست حاجت دگر به گفت‌وشنید

آنقدَر مشت بر سرت بزنم
کنی از زندگی تو قطع امید!

بود در کشمکش، که از آن خواب
همچو اسپند، ناگهان بپرید

دید در دست خویش، ریش خودش
هرچه می‌گفت، بود کیش خودش
شکار آن گَه توان کشتن، که محکم در کمند آید
چو بیخ مهر بنشاندم، درختِ وصل برکندی
تو خرسند و شکیبایی، چنینت در خیال آید
که مارا همچنین باشد، شکیبایی و خرسندی 
یکشنبه، شبیه برگ در بادم من
یک بغض نزاییده‌ی فریادم من

یکشنبه، من از نیمکت تنهایی
انگار هزار واحد افتادم من
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57