نه آن شبست که کس در میان ما گنجد
به خاک پایت اگر ذره در هوا گنجد
کلاه ناز و تکبر بنه کمر بگشای
که چون تو سرو ندیدم که در قبا گنجد
در خواب تورا دیدم و گفتند که رویاست
شب تا به سحر در پی توخواب ندارم
بر چهره ی هر کس نگرم روی تو بینم
جز نقش رخت بر دل خود قاب ندارم
#معصومه_سلیمی
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
دست شستم از تو با جانم، تمنّا را چه کار؟
با سر شوریدهام مِنبعد سودا را چه کار؟
_شاپورتهرانی
روزی فکند یار نگاهی بسوی غیر
باز است چشم حسرت من سوی او هنوز
زان زمان کہ غلامت شدم یقین کردم
از این معاملہ ھرگز ضرر نخواھم کرد
دوش چون نیلوفر از غم پیچ و تابی داشتم
هر نفس چون شمع لرزان اضطرابی داشتم
اشک سیمینم به دامن بود بی سیمین تنی
چشم بی خوابی ز چشم نیم خوابی داشتم
میرسد روزی که ما همسنگ یکدیگر شویم
میخورد یک روز قانون ترازوها به هم
_محمدحسین ملکیان
مستان خرابات ز خود بی خبرند
جمعند و ز بوی گل پراکنده ترند
ای زاهد خودپرست باما منشین
مستان دگرند و خودپرستان دگرند
در چشمهات -این دو پریشانِ دربهدر-
طرح دو تا پلنگ جوان ایستادهاست
مرتضی آخرتی