تو ای بی بها شاخک شمعدانی
که بر زلف معشوق من جا گرفتی
عجب دارم از کوکب طالع تو
که بر فرق خورشید ماوا گرفتی
اینجا بمان گلم، همه پروانههای شهر
گم میشوند اگر که تو جایت عوض شود
#بابک_سلیم_ساسانی
در دام حادثات ز کس یاوری مجوی
بگشا گره به همت مشکل گشای خویش
شد از خطوط شعاع این سخن به من روشن
که هست در دل خورشید خارخار کسی
#سبقت_لکهنوی
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب میسوختم پروانهوار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
من کہ بہ کل آسمان
ستارہ ای نداشتم
عجب نشستہ ای بہ دل
یابن الحسن یابن الحسن
ندیدم روی جانان سیر و وقت جانسپردن شد
دریغا! کام دل نادیده، خواهم از جهان رفتن
#شیخ_عبدالله_شبستری
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
در دل ز فراق خستگیها دارم
در کار ز چرخ بستگیها دارم
#شیخ_سعدالدین_حموی
من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد
تا به غایت ره میخانه نمیدانستم
ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد