انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: دست نوشته ها
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
سلام
متنایی ک دست نوشته های خودم هست رو دراینجا قرار میدم امیدوارم دوست داشته باشید  Heart  امیدوارم طی روزای اتی متن های قوی تری بتونم اماده کنم^^
راستی عکسی از دفتریه ک مینویسم اگ زیاد خوش خط نیست دیگ ببخشید>_<


دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دست نوشته ها 1


دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دست نوشته ها 1


دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دست نوشته ها 1


پایان پارت اول×_×
برااینکه یکنواخت نشه بریم یکم تو فاز لاتی و کوچه بازاری cof

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دست نوشته ها 1

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دست نوشته ها 1

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دست نوشته ها 1

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دست نوشته ها 1

پایان پارت دوم
میدونی؟
دیگه حسش نیست
بشین و هزاران جمله سرهم بندی کن و خودتو قانع کن که زندگی قشنگه ولی خب وقتی حسش نیست،نیست دیگ
اره زندگی هنوز قشنگه ،هنوز امید هست ،هنوز دلبری های اردیبهشتی بهت لبخند میزنه ولی یه چیز غلطه این وسط!
این که این غلط چی هست چی نیست واقعا سردرگمی های لحظات بی تابی هممون شده
میگن نوشتن خوبه
اره خوبه به شرطی که خواننده اش غیر خودت باشه
تو بنویس و خونده نشه و درک نشه چه لطفی داره به جز به دوش کشیدن بار سنگین کلمات!
اینده رو نمیدونم ولی سال هاست در این کنج غریبی با شعار زندگی بهتر روزگار ورق زدیم(((:



۱۴۰۰/۳/۱۶
تکست یهویی._.
قسمت نمیدونم چندم زندگی ام:
منِ عزیزم روزگار درازی در پی لحظات خوب گشتی و حال به این نتیجه رسیدی که لحظات خوب، نه ماندنی اند نه چندان ثبت شدنی ، اری به یاد بسپار هرلحظه ای که میگذرد خوب است چون میگذرد و میرود همچون اب گذرا رود در جنگل دور افتاده ای که نه من میدانم کجاست و نه تو!
ارزوهایت همچون سگی راهنما باشد تا با تعهدی وصف نشدنی تو را به مقصد برساند.
حال که داری کم کم کتاب ۲۲ سالگی ات را میبندی پایانی خوش برایش بنویس حتی اگر دعوت خود به نوشیدن چایی گرم در سرمای مهرماهی باشد!
گاهی باید گذشت نه از سر ناچاری و ضعف بلکه از سر قدرت و استقامت !
زیاد حرف زدیم ،گفتیم ،خندیدیم و گاهی قهر کردیم ولی هیچکس نمیتواند من درونش را ترک کند ،یار دیرینی که همیشه با توست حتی وقتی گریزان از هر نوع سخنی باشی!پس تو هیچ وقت تنها نیستی!
حرف زیاد است که باز به تو میگویم هر لحظه میگویم چه بخواهی گوش بدهی چه بخواهی با چشم غره هایت مرا نادیده بگیری و به سکوت دعوت کنی ولی فعلا بس است تا باز ما را به چشم غره هایت دعوت نکردی!
☆تبر زدند و نمردیم ،یا ما از الماسیم یاانها تبرهایشان پوسیده است☆

(امضای فیلسوفانه )
دیشب همین موقع بود که داشتم فک میکردم که فاصله ی بین دو تولدم چیا گذشت چیکار کردم چیکار نکردم
خیلی جاها رفتم خیلی جمع های باحال شرکت کردم
ادمای جدیدی پیدا کردم و به همون نسبت ادمایی هم ترک کردم
اتفاقای جدیدی افتاد تجربم دوچندان شد ،یاد گرفتم به خودم احترام بزارم برای خودم وقت بزارم،خودم و اعتقاداتمو باور کنم
هدفای جدید و عاقلانه ای پیدا کردم
اتفاقای بدی افتاد که نتیجش ساخت ورژن قوی تر از من شد
میتونم بگم تو این ۲۲ سال ،فاصله ی ۲۱ تا ۲۲ تنها سالی بود که با خودم نگفتم چرا از دست دادم
شاید میشد بهتر و کارامدتر میبودم ولی خیلی راضیم و با تمام وجود به خودم افتخار میکنم
امیدوارم این تغییرات تنها شروع باشه و پایانی نداشته باشه
پایان ۲۲ سالگی رو با افتخار فوت کردم و روشنایی به شمع ۲۳ سالگی بخشیدم تا سال جدیدو برایم به نمایش بزاره♡

به وقت تولد ۲۲ سالگی
درد هست ولی متنی نیست
نماند به یادگار

به وقت تولد ۲۳ سالگی
اورا به دارِ اعتقاداتش اویختند
اورا نکشتن ،اورا ذره ذره چون شمعی سوزاندند
او راشکنجه کردند  اما گمان مبر با شلاق ،ضربات خرافات
سنگین تر است
فرزندانشان را از ارتفاع خواسته هایشان پایین افکندند
شهر خلوت زندان ذهن ها شلوغ
آری در سرزمینی که من نمیدانم کجاست شما هم نمیدانید کجاست، جهنمی برپاست البته شاید هم فیلم نامه ی جدیدی باشد که قرار است پس از ساختنش زیرش بنویسند :بیماران قلبی و کودکان از دیدن این فیلم جدا خودداری فرمایند.
به نظرم برای لمس خیلی سکانس های زندگی بازیگر بی تجربه ای بودیم که کارگردان انتظار زیادی از ما داشت .درسته که در نهایت زنده بیرون اومدیم و فیلم تاثیر گذاری ساخته شد ولی شاید کمی جا به جایی میتونست استخونای کمتری از ما رو له کنه.
در نهایت قرار نیست برات از رمز ایستادگی و پهلوون بازی بگم و امید واهی بدم چون این فیلم هیچ مزدی نداره و قرار نیست با نام اسطوره زمانه صدات کنن
شاید کمی از نظرت تلخ باشه ولی روال زندگی ۹۹ درصد ادم هاییه که برای قدری زندگی تلاش میکنن ،همینه
پایان خوش یا پایان تلخ معنایی نداره وقتی نقطه اخر زندگی دست خودت نیست مثله نقطه ی اغاز.
پایانِ باز سرانجام تمام فیلماست...
اینکه تو یه قرار نانوشته با خودم هر سال میام شب یا روز تولدم تکست مینویسم چیز جالبی شده .
امروز به این فکر میکردم که چقدر سال مزخرفی داشتم اما خیلی بی رحمانه نگاه کردم .درواقع ۸ ماه خیلی خوبی داشتم پر از تجربه و اتفاقای شیرین و ۴ماه اخر سخت و عذاب اور شد‌.
شاید (ادامه دادن ) بزرگترین هدیه ای بود که به خودم دادم شاید هم ناچارا ، اما هرچی که بود هنوز هستم ،مینویسم، میخونم و فکر میکنم .
امشب دو متن تبریک خیلی قشنگ از دوتا دوست گرفتم و فهمیدم روزنه ای هست تا گاهی بشه نوری گرفت و گویا همین برای وصل شدن کافیه.
باید بلند شد ادامه داد تا شاید تولد بعدی چیزای خوبی برای گفتن داشته باشیم البته اگه باد شمع ها رو خاموش نکنه...
تولدت مبارک دخترک :>
(خاموشی شمع ۲۴)