انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: اصطلاحات عرفانی ادبیات
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
اصطلاحات عرفانی ادبیات 1


اصطلاحات_عرفانی


آب حیات: چشمه ایست در ظلمات که هر کس از آن بنوشد زندگی جاوید پیدا می‌کند. کنایه از چشمه عشق و محبت است.

آب حیوان: تابش انوار و تجلیات الهی را گویند.

آغوش: دریافت رموز و اسرار الهی را گویند.

آن: حد فاصل میان گذشته و آینده.

آینه: قلب انسان کامل است.

ابد: امتداد زمان در طرف آینده‌است و در نزد اهل تصوف ابد و ازل از صفات و ویژگی‌های حق تعالی است. فرق ابد و ازل در آنست که ازل را آغازی نیست و ابد را پایانی.

ابر: نزد صوفیان، ابر حجابی است که سبب وصول شهود باشد بواسطه کوشش و اجتهاد.

اجابت: عهد و پیمان بنده‌است با حق.

اشاره: خبر دادن از مراد است بدون عبارات و الفاظ.

امتحان: بلایی از جانب حق تعالی بر دل سالک تا غیر حق را از دل او پاک کند.

انس: اثر مشاهده جمال الهی است در دل سالک. انس اعتماد به خدا و آرامش به او و استعانت از اوست.

باده: عشق صوفیان مبتدی را گویند. عشقی که ضعیف است و این برای عوام نیز در ابتدای سلوک موجود است.

باده صافی: عشق بی آلایش است. عشقی خالی از هر عیب و نقص، و فارغ از لذت وصل یا درد دوری وحرمان.

باد صبا: عبارتست از نفخات رحمانیه از جانب مشرق روحانیات. اشاره به نفس و دم رحمت خداوند است.

بار امانت: مراد از امانت تکلیف و عهد و پیمان الهی است.

باران: کنایت از فیض حق تعالی است، و رحمت او، که از عالم غیب بر جهان امکان صادر می‌شود، و ممکنات بر حسب مراتب ومیزان استعداد خود از آن بهره مند می‌شوند. غلبه عنایات الهی نیز می‌باشد.

باغ: جهان خرم روحانی است.

بال: نزد صوفیه روشنایی قلب و نورانی شدن آن بواسطه علوم و معارف الهی است.

بت: مقصود و مطلوب را گویند.

بتخانه: دل عارف کامل است و نیز اشاره دارد به عالم جبروت.

بتکده: باطن عارف کامل که در آن ذوق و شوق معارف الهیه بسیار باشد.

بحر: مقام ذات و صفات بی‌نهایت حق است، که تمامی موجودات به مثال امواج این دریای نامتناهی هستند.

بقاء: نسبت فرد است به حق. بقا نام است برای آنچه باقی و پایدار ماند بعد از فناء شواهد وسقوط آن.

بلاء: امتحان حضرت دوست است که هرچقدر این بلا زیاد شود گویای قربت و نزدیکی او به حق است.

بوسه: فیض و جذبه باطن است.

پرده: حجاب میان عبد ومعبود است. به مانع میان عاشق ومعشوق هم اشاره دارد.

پیاله: تعین‌های هستی می‌باشد که همه آن‌ها آینه حق هستند. کنایت از محبوب نیز می‌باشد. صفای ظاهر و باطن که هرچه در او باشد عیان می‌گردد.

پیر: دوستی حق را گویند وقتی که طلب و خواستن به تمام و کمال باشد از آن جهت که استحقاق این دوستی را دارد. به معنای مرشد و مراد نیز هست.

پیر خرابات: منظور محبوب است که جز خدای نیست. کاملان و راهنمایان طریقت.

پیر مغان: پیر طریقت و مرشد کامل.

پیر میکده: پیر طریقت است که بدان پیر میخانه نیز گویند.

پیمانه : تعبیر دیگریست در بیان دل سالک وصوفی.

تواجد: طلب وجد نمودن است. اظهار حالت وجد وشادی روحانی است بی‌آنکه وجدی باشد بدانگون که فرد در مثال افراد واجد باشد برای کسب فیض.

تجلی : نور مکاشفه‌است که از حضرت حق بر دل عارف ظاهر می‌گردد و دل را میسوزاند و سالک را مدهوش میگرداند.

تسلیم: رها کردن تدبیر به اختیار خویش است و استقبال از قضا الهی به رضایت.

توفیق : جریان امور است بر وفق مراد و میل حق و حقیقت و فراهم آمدن اسباب کار است. توفیق موهبت الهی است که نصیب هر کس شود وی را به آنچه می‌خواهد میرساند.

توکل: متکی شدن به حق و از خود و خلق نظر برداشتن است. دلبستگی و اعتماد کامل است به پروردگار

جام: اشاره دارد به دل صوفی. عالم هستی را نیز به جام تعبیر می‌کنند چون فیض حیات را از صاحب حیات دریافت کرده‌است.

جان : روح انسانی است. کنایت از نفس رحمانی وتجلیات حق است.

جان افزا : بقا و ماندگاری سالک است به این صفت و فنا در وی راه ندارد.

جبروت : حدفاصل میان جهان ملک و ملکوت را گویند.

جذبه: نزدیک شدن انسان است به تقریب عنایت الهی. سالک به حضرت حق به مقتضای عنایات حق نزدیک می‌شود بدون رنجش وسعی خودش.

جرس: خطابیست از سر قهر.

جرعه: تجلی وجودی را گویند. اسرار مقامات وجمیع حالات که در سیر و سلوک از سالک پوشیده‌است.

جلال: ظاهر کردن بزرگی و بی نیازی معشوق است از جهت ابراز بی نیازی از عاشق و نفی غرور وی و بیان استغنا وتوانگری معشوق.

جلوه:انوار الهی را گویند که بر دل سالک تابیده می‌شود و او را واله و شیدا می‌کند.

جمال: ظاهر کمالات معشوق است تا رغبت و طلب عاشق را زیاد کند.

جور : منع کردن و باز داشتن سالک را از سیر و سلوک می‌گویند.

جهالت : در نزد عرفا کنایه از مرگ دل است که حقایق را درک نمی‌کند.

چراغ دل: دل روشن به نور معرفت را می‌گویند.

چشم : در اصطلاح صوفیه جمال را گویند و همچنین به دیده الهی نیز تعبیر می‌شود.