انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: بیوگرافی عباس خوش عمل کاشانی
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
بیوگرافی  عباس خوش عمل کاشانی 1



عباس خوش عمل کاشانی


 درباره شاعر:

متولد کاشان 25 دی ماه 1337 شمسی.پدر:قاری و استاد قرآن.مداح افتخاری اهل بیت.شغل شاطر نانوایی سنگکی.دارای طبع شعر و آثاری ازو چاپ شده در مجلات دهه ی 30.خودم از کلاس اول ابتدایی تا پایان سوم راهنمایی را در دبستان و دبیرستان ملی(غیرانتفاعی)خیام به مدیریت حجت الاسلام والمسلمین شیخ علی محمد مدرس کاشانی چهره ی بارز فرهنگی و ادیب و شاعر و خطیب و واعظ گذراندم.مدرسه ی خیام یا مدرس خوشنام ترین مدرسه در کاشان بود و بسیاری از چهره های شاخص فرهنگی - ادبی و سیاسی و اجتماعی کاشان در آن مدرسه درس خوانده اند،کسانی مثل سهراب سپهری و مشفق کاشانی و....مرحوم مدرس آن روحانی فاضل و ادیب مدرسه اش را در سال 1300 شمسی افتتاح کرده بود و هنوز هم دائر است و قدیمی ترین مدرسه ی کاشان و بل ایران محسوب می شود.جالب است بدانید که در ساعات فوق برنامه ی آن مدرسه شاهنامه ی فردوسی-داستانهای مثنوی و شعرهای ساده ی شاعران قدیمی تدریس می شد.پس از پایان تحصیلات ابتدایی و راهنمایی چون مدرسه ی خیام مقطع دبیرستان نداشت برای ادامه ی تحصیل به دبیرستان امام خمینی(پهلوی سابق) رفتم و از اول نظری تا پایان دبیرستان را در آن دبیرستان تحصیل کردم.جالب است بدانید که سهراب سپهری هم پس از پایان تحصیلات ابتدایی برای ادامه ی تحصیل در مقطع دبیرستان در همین دبیرستان پهلوی ثبت نام کرده بوده است.شایان ذکراست که از هفت سالگی تا بیست سالگی هرهفته شبهای جمعه به جلسه ی سیار قرائت قرآن که قاری و استادش پدرمرحومم بود می رفتم.البته این جلسه ی نورانی پربرکت در ماه مبارک رمضان به مدت سی شب نه هر هفته که هرشب برگزار می شد.من قرائت قرآن را -که بر آن مسلطم و با ترتیل می خوانم -مدیون این جلسه ی نورانی ام.ایضا در پرورش طبع شعرم و تسلط بر متون قدیم واندکی زبان عربی این جلسه ی پربرکت و ساعات فوق برنامه ی مدرسه ی مدرس و یک سال تحصیل در حوزه ی علمیه نقش بسزایی داشتند. پس از اخذ دیپلم به مدت یک سال در حوزه ی علمیه ی آیت الله یثربی کاشان تحصیل مفدمات کردم و ضمنا نصاب الصبیان را برای طلاب میتدی تدریس می کردم.در تابستان سال 57 به دلیل سرودن شعری صریح در هجو شاه و خاندان سلطنت و خواندن آن در انجمن ادبی صبا تحت تعقیب ساواک قرار گرفتم و چند ماه منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی را در دهات کاشان متواری بودم و مخفیانه زندگی می کردم که شرح این همه بعداز پیروزی انقلاب در سال 58 یا 59 بود که در روزنامه ی کیهان چاپ شد.از سال 1360 شمسی در روزنامه ی اطلاعات استخدام شدم و تا سال 1376 در کسوت خبرنگارارشد-ویراستار-سرمقاله نویس-مشاورادبی-دبیرسرویس مقالات در مجله ی جوانان- ادبستان - گلچرخ به مدیریت موسوی گرمارودی  و تحریریه ی روزنامه خدمت و فعالیت کردم.عضوهیئت تحریریه ی مجلات گل آقا نیز بودم و از معدود اعضای گل آقا به شمار می رفتم که هرماه بابت سرودن شعرهای طنز و فکاهی حق التحریر می گرفتم چون مرحوم کیومرث صابری عزیز- که در تحریض من به سرودن شعر طنز هیچ کم نگذاشت و حتی وقتی کم کار می شدم و مثلا چند هفته شعر طنز نمی دادم با من تماس می گرفت و پس از تحریضها و تشویقهای بسیار می گفت هر شرطی هم داشته باشی می پذیریم-هزار حسن داشت و یک عیب که آن هم بسیار اقتصادی بودن ایشان بود تا جایی که بارها به طنز به خودمن گفته بود بچه کاشی! اینجا برای خودت کیسه ای ندوزی که از دستهای من عقرب زرد جرار کاشی هم نمی ریزد!خوب به یاد می آورم در سالهای اولیه ی انتشار گل آقا دوست ارجمندم آقای ابوالفضل زرویی نصرآباد فقط طنز منثور تحت عنوان تذکرةالمقامات می نوشت و ورودی اندک در شعر داشت.یک روز مرحوم صابری مرا به صرف ناهار در دفتر گل آقا که در حوالی میدان آرژانتین واقع بود دعوت کرد.در میدان ایستاده بودم و دفتر گل آقا را که از محل اولیه نقل مکان کرده بود پیدا نمی کردم لذا زنگ زدم و مرحوم صابری اقای زرویی را که آن زمان با یک دستگاه موتورگازی تردد می کرد به سراغم فرستاد و مرا به دفتر برد....سر میز ناهار که من بودم و صابری و مرحوم مرتضی فرجیان و  زرویی یکدفعه مرحوم صابری روبه من گفت:شاطرحسین!ملانصرالدین ما.-اسم مستعار زرویی- می خواهد در طنز منظوم هم ورود داشته باشد.اینجا هستند کسانی مثل ابوالقاسم حالت و ابوتراب جلی و عمران صلاحی که بگویم راه و چاه را نشانش بدهند اماا من دلم می خواهد تو این کار رابکنی که با ملا تقریبا همسن و سال هم هستی.گفتم هر خدمتی از دستم برآید کوتاهی نخواهم کرد.اما هیچوقت نشد که با  زرویی در این خصوص جلسه ی دونفره بگذاریم تاجایی که مرحوم صابری یک روز که برای دیدن آقای دعایی به اطلاعات آمده بود و من هم در اتاق مهمانان حضور داشتم ازین بابت بسیار گله کرد .البته  من و زرویی که تازه شروع به سرودن طنز منظوم کرده بود گهگاه تلفنی آثارمان را برای هم می خواندیم...و امروز بسیار خوشحالم که زرویی

عزیز در شعر طنز منظوم هم به مدارج بالایی رسیده است و این همه به خاطر سعی و تلاش عاشقانه ی خود اوست هرچند در جوار گل آقا و اذناب وی بودن هم بی تاثیر در شکوفایی طبع وی نبوده است. سالهای اولیه ی فعالیت شورای شعر وزارت ارشاد در تدوین مجموعه های شعر که به کوشش استاد مشفق و استاد فقید شاهرخی گردآوری شده بود با آن شورا همکاری داشتم.مدتی هم با رادیو همکاری می کردم و برنامه نویس برنامه هایی چون درانتهای شب بودم.پس از پایان جنگ تحمیلی به عنوان شاعر برگزیده ی دفاع مقدس با 19 شاعر معاصر دیگر معرفی شدم..یک بار هم دریکی از سالهای دهه ی 60 در اولین مسابقه ی سراسری شعر 15 خرداد نفر اول کشوری آن هم در شعر نو شدم!در زمینه ی داستان نویسی هم فعالیت کرده ام وتا کنون هفت الی هشت داستان کوتاه نوشته ام که در صفحات داستان روزنامه های کیهان و اطلاعات و مجلات جوانان و غیره چاپ شده است.استاد علی اصغر شیرزادی داستان نویس برجسته ی معاصر بسیار تحریض و تشویقم کرد که داستان نویسی را ادامه دهم ولی متاسفانه یا خوشبختانه چنین نکردم. سالها در دفتر نشر رهبری به عنوان ویراستار خدمت کرده ام.تا کنون هفت جلد از کتابهای شعرم در قالب جد و طنز و آیینی منتشر شده است.فرزندم محمدحسین نیز شاعر است.ایضا با استاد فقید حسین لاهوتی (صفا) و استاد سیدرضاخان صانعی کاشانی نقاش و شاعر برجسته ی فقید و صائم کاشانی شاعر برجسته و رئیس انجمن ادبی سخن نسبت فامیلی دارم.در شعر طنز «شاطرحسین» تخلص می کنم.دو فرزند دارم و ساکن روستای یوسف آباد صیرفی در شهریارم.از سال 1360 به مدت ده سال در مجله ی جوانان که همیشه یکی از بهترین صفحات شعر امروز ایران را به خود اختصاص داده بود مشاورادبی بودم و صفحات شعر را ارائه می دادم و به تربیت بسیاری از مبتدیان در شعر که امروز بسیاری از آنها از چهره های فاخر شعر و ادبند کمربستم.در مدتی که در روزنامه ی اطلاعات بودم افتخار آشنایی -مجالست و گفتگو با بسیاری از چهره های بارز و سرشناس ادب و فرهنگ و هنر و سیاست را پیدا کردم و از آنان خاطراتی بسیار دارم.در سالهای اولیه ی حضورم در اطلاعات دوسه سال با احمدعزیزی رفیق گرمابه و گلستان بودم.با او پای درس فلسفه ی اساتید فقید احمد فردید و علامه جعفری نشستم  و  بهره ها بردم.در آن سالها دیگر رفقایم عبارت بودند از:امیدعلی مسعودی-جلال رفیع-افشین سرفراز-محمدحسین مدل-ایرج قنبری-حسن جلایر-عباس باقری-شیرینعلی گلمرادی-رضاعبداللهی-مجیدرزوقی(شفق)خواهرزاده ی مهدی سهیلی-مصطفی قاضی نظام-پرویز عباسی داکانی-نصرالله مردانی-سیدنظام ملاهویزه -استادرحمت موسوی گیلانی-محمدجوادمحبت-روانشاد عزیزالله زیادی-روانشادمحمدرضا آقاسی-عبدالجبارکاکایی-جوادمحقق-ابوالفضل زرویی نصرآباد -سیدحسن ثابت محمودی(سهیل)-محمدعلی محمدی(ریحان)-عباس براتی پور-ضیاءالدین ترابی-حسن اسدی(شبدیز)-روانشاد مهدی خازن-مهیارکاوه-جلال محمدی(گلچین)-محمدعلی اخوات فومنی(وارش)-تیمورگورگین-صادق کرمیار-محمدعلی علومی و کمی تا قسمتی یوسفعلی میرشکاک.ایضا از السابقون حوزه ی هنری هستم و در زمانی که استاد اوستا حضوری چشمگیر در حوزه داشت در همه ی جلسات حضور می یافتم و خاطراتی بسیار از همنشینی با شادروانان قیصر امین پور-سیدحسن حسینی و ساعدباقری و...دارم.از بدو ورودم به تهران واستخدام در اطلاعات استاد مشفق کاشانی از هرجهت حمایتم کرد و حق پدری بر گردنم دارد همانطور که خانم سیمیندخت وحیدی حق مادری بر گردنم دارد.در آن سالها بسیار به دیدن بزرگانی چون استاد محیط طباطبایی-ذبیح الله منصوری-قدسی مشهدی-عمادخراسانی -اخوان ثالث-ابوالحسن ورزی-محمدعلی مردانی-گلشن کردستانی-استاد امیری فیروزکوهی و حتی مظفر بقایی می رفتم واز محاضرشان استفاده می کردم.فراموشم نشود که نزدیک به ده سال هم در تحریریه ی روزنامه ی اطلاعات دوست و همکار نزدیک دکتر علیرضا قزوه بودم و میز و صندلی مان کنار هم قرار داشت.قزوه ی عزیزهمیشه زلال و مهربان بود و با من هم بسیار مزاح می کرد.بخصوص از آن روزی که روزنامه ی کیهان در صفحه ی دوم خود خبر درگذشتم را چاپ کرد!بارها گفته ام که همیشه با نگاه به چهره ی صمیمی و روحانی قزوه احساس آرامش می کردم.او چنان با من صمیمی بود-والبته هست-که همیشه مرا «عباس»صدا می کرد بی پیشوند و پسوندی....و اما قریب 15 سال است که به دلیل بیماری-ام.اس کنترل شده و دیسک کمر و سیاتیک-خانه نشین شده ام و البته جهت امرارمعاش در خانه ویراستاری می کنم .اخیرا هم به بیماری چشم مبتلاشده ام و چشمهایم آب مروارید آورده اند....فقط مانده که از شمار مرغ و خروسهای خانه مان بگویم که متاسفانه سالهاست نسلشان منقرض شده است.

*عناوین کتابهای منتشر شده:
1-در پگاه ترنم________________ناشر:حوزه ی هنری سازمان تبلیغات اسلامی
2-شعله ی آواز________________ناشر:موسسه ی اطلاعات
3-پاتنوری__________________ناشر:موسسه ی اطلاعلت
4-باغستان نرگس(گزیده ی ادبیات معاصر)________ناشر:کتاب نیستان
5-جلوه ی اسرار(شعرهای آیینی)____________ناشر:نشرسنا
6-تلخک(مجموعه کامل شعر طنز)__________ناشر:نشرتکا(توسعه ی کتاب ایران)
7-شعرهای طنز شاطرحسین(بکوشش محسن حافظی)____ناشر:نشرجمال

1

هر دم شکست می رسد از بخت بد مرا
مینای می کجاست که از خــود برد مرا

در بنــــــد خاکدانم و از شعله ی فراق

دود جگـــــر به اوج فلک می رسد مرا

روح مجرّدم کـــه بــــه ظلمات زندگی

محکوم کرده اند بــــــه حبس ابد مرا

در کـــــوره راه حادثه های هزار رنگ

از پــــــا در آمدم ؛ نکند کس مدد مرا

بی صحبت فرشته بسی پرغبار شد

آیینه ی دل از نفــس دیـــو و دد مرا

درگلشن وجود چنان خوار گشته ام

کاقبال هم به سینه زنددست ردمرا

راهی بسوی یارگشـودم ولی دریغ

ابلیس کرد وسوسه گردید سد مرا

آنک در انتظار تــــــوام ای بهار عشق

دست خزان به ریشه اگرتیشه زدمرا.

2

«من زنده ام» از شمیم بین الحرمین
وز رایحــــــــه ی نسیم بین الحرمین

یارب به قداست حــــرم مرگی سرخ

قسمت کـــــن در حریم بین الحرمین

*

در شـــــام و عــــــراق ملّتــــی جان آگاه

با دادن ایــــن شعــــــــــــار می پوید راه

ای دشمن شیعه ، خصــــم سنّی داعش

«من زنده ام» و تو مرده ، ان شاءالله.

3

شب یلداست شب خاطره ها
خاطراتی همه شیرین و عزیز

خاطراتی همه از عطر صمیمیت و شادی لبریز

فرصتی سبز و بهارآئین تا بار دگر

پیش هم بنشینیم

نفس سرد زمستان را با زمزمه ها

نقل یک خاطره از دفتر پیشین ترها

خواندن یک غزل از حافظ شیراز

که دلهامان را

گرمتر می خواهد

دور کنیم

به تمنّای بهاری که ز راه

خواهد آمد و صمیمیت سبزش را

خواهد بخشید

خاطرآسوده ز دیوی که پس پنجره کرده ست کمین

دل خود را و دل یاران را

مسرور کنیم

صحبت از گرمی دلبستگی و نور کنیم.

4

در عــــرصه ی محشری که باشـــد فــــردا

گـــــوینـــد مرا بـــه پـــای میــــزان فــــردآ

یارب چـــه کنم اگــــر نباشـــد بــــه لبـــــم

گلنغمــــــه ی «ربّ لاتــــــذرنــی فـــــردا»*

5

دیشب مــــن و دل مقیــــــم کــویی بودیم

ســــرمست ز بـــــاده ی سبـــــویی بودیم

من در پــــی دل دوان دوان ، او پی یــار

هــــر یک طــــرفی به جستجویی بودیم.

6

ین عمّارم بـــه لب ، وادی بـــه وادی می روم
راه را گم کـــرده ام ، دنبـــــال هــادی می روم

عشق پــایــــم را به زنجیر رهــایی بسته است

لنگ لنگان در مسیــــر غیـرعــــــادی می روم

جــان پناهی تـــا بیابم بهتـــر از اصحاب کهف

روز و شب بــــــا گامهای اعتقــــادی می روم

ازجمــــادی مردن ونامی شدن کاریست سخت

متّکی زان رو بـــــه شمشیـر جهادی می روم

سمت شب بوهای گلزاری که سهم خارهاست

نـــرمپـــوتــــر از نسیــــــــم بامدادی می روم

بـــال در بـــــال کبـــــوتـــرهـای بــــــام آرزو

تا منــــــای عشق بی بانگ منـادی می روم

در مسیــــر کعبه ی دل تا کنم شوری به پا

با ترنّمهای شیــــریــــن عبـــــادی می روم

تا مراد خــــود بیابم سمت دریـای جنــــون

بی هــــراس از موجهای نامرادی می روم

گرچه با غم زادم و با غم به سر بردم ولی

چون سبکروح وسبکبارم به شادی می روم.

7

آن زن خطیـــــر بـــود کــه می فرمود : در خاطرم خطور ندارد مرگ
جایی کـــــه با غزل نفسم جاری است ، پروانه ی عبور ندارد مرگ

تا زنده ام به کسوت درویشی ، دور از من است ننگ بد اندیشی

سرمستم از ترانه ی بی خویشی ، راهی مگر به گور ندارد مرگ

تا داده ام جزای بــــدی نیکی ، بـــی وحشت از تـــلافــی تاریکی

حتی بـــه مـــن گرایش و نزدیکی ، از قـــــــرنهای دور ندارد مرگ

بـــا هـــر غــزل به سبک اهورایی ، با رنگ و بوی تازه ی نیمایی

اهریمن است و حســـرت بینایی ، جــــــز دیدگان کور ندارد مرگ

در بیت بیت هـــر غـــزل نابم ، از بس چـــراغ عـــــاطفه می تابم

شـــور «حیات طیّبه» می یابم ، آنجا کــــــه درک نور ندارد مرگ

هر دم«خطی ز سرعت و از آتش»، بارنگ اشتیاق رقم می زد

بـــر هـــر ورق ز دفتر عمــــــر من ، کاینجا دل حضور ندارد مرگ

هشتاد و هفت سال شکیبایی ، در خانه ای به وسعت شیدایی

آموخت بر ســـریــــر توانایی ، آخـــر مــــرا کــــــه زور ندارد مرگ

مـــرد آفـــریــن زنان دیارم را ، از من وصیت این که به صد معنا

وقتی عفــــاف بــاشد و استغنا ،  درخانه ای ظهور ندارد مرگ.

8

دیگرنه من آن مردجوانم نه توآن زن
کز عطر تنش مست شود کوچــه و برزن

افتاده زپا مثل دو بیدیم به هامون

خشکیده تر از دست و دل مرد تبـرزن

تن داده به هر حادثه در رهگذر باد

دل بسته به خاشاک و خس دشت ستـرون

در پاسخ هر چشمک آمیخته بـا اشــک

وقتی که فرستاده شود از طـــرف من

لبخندتودیگرنه ملیح است ونه نوشین

ایمای تو دیگر نه فریبا و نه رهزن

با این همه گر دوست مراداشته باشی

با خاطره ی عهد کهن قـدر یـک ارزن

این جان که مراهست وبال تن رنجـور

وین سرکه توراروزوشبی بوده به دامن

سازم به فدای تو و ریزم به قدمهات

تاآن که ادایم شود آن دین به گردن.

9

مانند غروب عصــر پائیز دلم

یکسر متلاطم و غـم انگیز دلم

مینالد و میـگدازد و میسوزد

کز عشق نکرده است پرهیز دلم

10

ازدسـت زمــانه غــرق خونست دلم

سرگشتــه ی وادی جنـــونست  دلم

عمریست چومن زبون ولکنت به زبان

در خــطّ خـــطا و آزمون است دلم

11

در روستــای «یوسف آباد» دارد اقامت مــرد چاقی
شاعر ولی بیگانه با شعر،دل بسته بر دیگ و اجاقی

از صبــح تا شب کنج خانه،کـز کرده در جنب زنانه
میــدان فعّالیت او ، محــدود باشـــد در اتاقی

تلفیق با هم صدر و ذیلش ، دیگر نباشد باب میلش
نه شاهـــد آیینه رویی ، نه ساقـی سیمینه ساقی

افسرده وغمگین وبیمار،چون خودروی افتاده ازکار
این روزهــا حتی نوشتار ، باشد برایش کار شاقی

گردد وجــود شعله خیـزی ، با خــوردن حبّ مویزی
سردی دمار ازوی درآرد ، گر غوره خاید یا سماقی

با همسر خود همچو خواهر ، حتی اگر در جوف بستر
شد سالها کز هم جدایند ، بی صیغــه ی تلخ طلاقی

این روزهــا آید بـه دیده ، زردآلوی ترش لهیده
آن سیب سرخی را که دادند ، یک روز بر دست چلاقی

«بینی و بینک» بر زبانش ، جاری ولی باشد گرانش
تا در خطاب او را بگوید:ای مهربان!«هذا فراقی»

از پیر همسر تـا نواده ، تلخ است کام خانواده
با مرگ مـرد چــاق شاید ، شیرین بیفتد اتفاقی.