انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: برگزیده متن از کتاب سه گانه ی خاورمیانه | اثر: گروس عبدالملکیان
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
برگزیده متن از کتاب سه گانه ی خاورمیانه
| اثر: گروس عبدالملکیان

برگزیده متن از کتاب سه گانه ی خاورمیانه | اثر: گروس عبدالملکیان 1


در سرزمین من
زیبایی و زشتی یکی‌ست
و هر دو به یک اندازه
به درد نمی‌خورند

شعری به قلبم چسبیده‌است
که برای نوشتنش باید
قلبم را دربیاورم

#سه_گانه_ی_خاورمیانه
#گروس_عبدالملکیان









در خرابه‌ها قدم می‌زنم

و فکر می‌کنم
اناری که بر شاخه خشکیده
باید همین زمین باشد
که خدا از کنارش عبور می‌کند
و حتی
میلی به چیدنش ندارد

گزیده #سه_گانه_ی_خاورمیانه
#گروس_عبدالملکیان








آدم‌ها
می‌روند
می‌روند
می‌روند
اما دور نمی‌شوند

ما با کدام امید
به ساعت‌های‌مان نگاه می‌کنیم
وقتی زمان برای مرگ کار می‌کند

#سه_گانه_ی_خاورمیانه
#گروس_عبدالملکیان








ما
در خیابان‌ها سرگردانیم
در سفارت‌ها سرگردانیم
در مرزها سرگردانیم

ما
چون تکه‌های چوب
بر دریا سرگردانیم
و حتی نمی‌توانیم غرق شویم

#سه_گانه_ی_خاورمیانه
#گروس_عبدالملکیان









در میان درخت‌ها
بیدم
که جاذبه‌ی خاک را
بیش‌تر فهمیده‌است

در میان ترانه‌ها
آوازی مأیوس
که از دهانِ چکاوکی بیرون می‌آید
تا چکاوکی دیگر
بر آن بنشیند
و با خودش فکر کند که عشق
زمینی دیگر می‌خواست
آسمانی دیگر...
عشق،
خدایی دیگر می‌خواست...

گزیده #سه_گانه_ی_خاورمیانه
#گروس_عبدالملکیان









...در جهنم
چه‌طور آدم‌ها با هم حرف می‌زنند؟!
در سرزمین من
آوازها به کجا کوچ می‌کنند؟
رقص‌ها کجا پنهان می‌شوند؟
شعرها کجا می‌میرند؟
...
آی زندگی!
این‌ها نفس کشیدن نیست
نفس کشیدن نیست
نفس کشیدن نیست
ما از مرگ
خالی وُ
پُر می‌شویم

جنگ‌ها روشن‌اند
و ماشین آتش‌نشانی نمی‌تواند
جنایت را خاموش کند

گزیده #سه_گانه_ی_خاورمیانه
#گروس_عبدالملکیان









پس چگونه می‌شود
انسان را تعریف کرد؟
...
تجربه‌ای در تاریکی
ستاره‌ای در دوردست
که از نزدیک هم
دور است
...
ابری
که در هزار شکل
می‌گذرد
و اعتراف می‌کند
که بال‌هایش را بُریده‌اند

گزیده #سه_گانه_ی_خاورمیانه
#گروس_عبدالملکیان








در آغاز تنهایی بود
و در میانه تنهایی بود
و در پایان تنهایی بود

پس چگونه می‌شود
انسان را تعریف کرد؟

شعری
که بارها وُ بارها وُ بارها
ویرایشش کرده‌ایم

و این به این معنا نیست
که زیباتر شده‌است...

گزیده #سه_گانه_ی_خاورمیانه
#گروس_عبدالملکیان









در کنار این سطرها
دستی خسته بر میزم

سطری که مُشت شده
خطی که مُشت شده
انسانی که مُشت شده

چرا که فهمیده‌است
رودخانه در شب
با شب در رودخانه فرق می‌کند.

گزیده #سه_گانه_ی_خاورمیانه
#گروس_عبدالملکیان







من یاد گرفته‌ام
چگونه زخم‌هایم را
مثل پیراهنم بدوزم

من یاد گرفته‌ام
چگونه استخوانم را
مثل لولای در
جا بیندازم

کسی نمی‌تواند
با من قرار بگذارد
چراکه من زمان‌های مختلفی هستم
...
یعنی دلم ریخته
و خانه‌ای که ریخته را
نمی‌شود از زمین برداشت

پس گذشته‌ام را
گذاشتم بیاید بامن
چراکه هیچ جا برای ماندن نداشت

چهارشنبه وُ سه‌شنبه را یکی کردم
کودکی‌ام را گذاشتم درونِ میان‌سالی
که جا شوند در کوله‌ام

داشتم با زندگی کنار می‌آمدم
که با من کنار نیامد
تا آهسته از کنار هم عبور کنیم
...
گزیده
#سه_گانه_ی_خاورمیانه
#گروس_عبدالملکیان







...مگس‌ها
بر صورت‌ها نشسته‌اند
مگس‌ها
بر روح‌ها نشسته‌اند
مگس‌ها
بر حقیقت نشسته‌اند
...

گزیده #سه_گانه_ی_خاورمیانه
#گروس_عبدالملکیان






می‌نویسم دریا
و ساحلش را دور می‌ریزم

می‌نویسم درخت
و آسمانش را قطع می‌کنم

می‌نویسم
طنابی که از تاریکی آویزان است
ادامه‌ی تمام چیزها را
اعدام خواهم کرد

به کاغذهای مچاله نگاه می‌کنم
که آرام در باد می‌چرخد
آیا زمین را هم
کسی نوشته است وُ دور انداخته؟

می‌نویسم زخم
و آن را
با زخمی دورتر می‌بندم
...
می‌نویسم زمان
و می‌خوانم
هر آن چه پیر نمی‌شود
ما را پیر کرده است

به آخرین دانه‌های برف نگاه می‌کنم
به آخرین سطرهایی
که بر من می‌بارند

آه، زمستان کاغذها!
شعری که در من است
شما را آب خواهد کرد؟

#سه_گانه_ی_خاورمیانه
#گروس_عبدالملکیان






آن قدر از تو می‌نویسم
تا فارسی تمام شود
می‌خواهم این‌بار
از آخر به اول دوستت داشته باشم
و گرنه راه رفتن روی دو پا را
که هر آدمی می‌داند

می‌خواهم این بار
با جنازه‌ام تو را بغل کنم
با خون رفته‌ام به رودها تو را بنویسم
با دجله
با فُرات
با کارون
آن قدر از تو می‌نویسم
تا دریا تمام شود

زخمی بر سینه‌ی من است
که با من حرف نمی‌زند
با دوستانم حرف نمی‌زند
با دکترم حرف نمی‌زند
زخمی
که منتظر مانده است شب شود
و از اعماقِ خونی‌اش
تو را صدا کند

یادت هست؟ روبه روی دریا نشسته بودیم وُ
دریا رفته بود برای‌مان موج بیاورد
یادت هست؟ روبه‌روی هم نشسته بودیم وُ
جمله‌هامان بلند شدند
جمله‌هامان به هم پیچیدند
و بچه‌هاشان را به دنیا آوردند
یادت هست...؟
حالا که نیستم، پیراهنم را اُتو بزن،
دکمه‌هایم را ببند، کفش‌هایم را برق بینداز،
بُگذار  نبودنم مرتب باشد
حالا که نیستم، شعرهایم را بخوان، می‌خواهم صدایت باشم
دهانت، لب‌هایت
قطره اشکی که از گونه‌ات بر زمین می‌افتد
می‌خواهم   زمینت باشم
حالا که نیستم، به دخترم بگو مرا نقاشی کند
می‌خواهم توی کیفش باشم، لابه لای کاغذهاش
حالا که نیستم ...حالا
از زندگی چه مانده است
...

من اما
چون هفت سالگی
بر برف‌ها می‌دوم
و آن‌ها
از رد پایم هیچ نمی‌فهمند...

گزیده #سه_گانه_ی_خاورمیانه
#گروس_عبدالملکیان








رگ‌های این شعر را باید بُرید
چرا که تنها خون می‌تواند تو را بنویسد

بارها دیده بودم
که خاطره‌ای از روی میز بیفتد
عصری تَرَک بردارد
یا نیمه‌شبی بشکند
اما یک خانه
یک کوچه
یک شهر با تمام خانه‌هایش...

فقط یادم هست
چون خرابه‌ای از پله‌ها بالا آمدم
آجرهایم را از رویم کنار زدم
استخوان‌ها را
از آوارم بیرون کشیدم
چهره‌ام را از صورتم کندم
زنگ زدم به مادرم، گفتم:
«سلام! من نیستم!
نبودنم دلش گرفته بود
می‌خواست با کسی...»
...
فقط یادم هست
چون درختی خشک به خانه آمدم
و در را
به روی همه‌ی فصل‌ها بستم
مگر
چمدانت چه‌قدر بود
که تمام زندگی‌ام را
با خود بردی؟

گزیده #سه_گانه_ی_خاورمیانه
#گروس_عبدالملکیان