انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: انگشتان مرگ.
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2
کاکا رحيم دو چشمش را به دروازه دعاهایش دوخته بود ، با تخيل اش چمن
آ رزو هایش را آ بياری ميکرد،گاهی دست به دعا ميبرد وزمانی دست ودامن
عبادت را قایم می گرفت .
از فرط درد جانگداز بواسير طاقتش طاق شده بود.
هفتاد وشش سال عمرش را در وطن بدون درد سر گذرانيده بود .
مگر از دو
سالی که در کشور آ لمان آب در هاون غربت ميکوبيد ، مریضی عجيب
وغریبی در وجودش رخنه کرده بود .
در آغاز آهنگ غفلت نواخت وخودش را
در کوچه ی حسن چپ زد وکورگره دستمالش را به گدا هان بی آبرویی زمانه
باز نکرد .
مگر آهسته ، اهسته احساس کرد ، که حتا نشستن نيز برایش
دشوار شده است .
چنان پنداشت که کاسه صبرش لبریز شده ودرد از لب
های آن بيرون ميجهد .
تن به تقدیر دادوچهار مغز کورک رازش را به عيال
داری به جان برابرش شکستاند .
ولب از دهن بگشود .
مادر ابراهيم که از
مدتی متوجه پریشان حالی کا کا رحيم شوهرش شده بود .
ميدانست که از
دست سياه سر دست و زبان بسته کاری جز اشک ریختن ودعا کردن
ساخته نيست ، کليد صندوقچهء راز شوهرش را به پسرش ابراهيم که حالا
صاحب مال ومنال شده واسم ورسم آ لمانی ها را هم نيز بلد گشته بود،
سپرد .
پسر که توان بد حالی پدر را نداشت سرا سيمه او را نزد داکتر برد .
داکتر پس از آنکه مریضی کا کا رحيم را تول وترازو کرد به ابراهيم مشوره
داد که قبل ازرفتن وقت باید هرچه زودترپدر پيرش را بالای ميز عمليات
بخوابا نند .
فضای اتاق شفا خانه که کا کا رحيم در آ ن بستری بود برای روح عقاب پرواز
او دلتنگی می کرد .
با آ نهم غم ودرد لگد ميکرد وپنج وقت نمازش را ميخواند
واز بارگاه ایزدی حق حالا تنها برای جان جوری خودش استدعا می کرد .
پيش از مریضی پس از ادای نماز برای پدرومادر مرحومش برای جد وآ بایش
هفت پشت پس وپيشش دعا ميکرد مگر حالا هوش وگوشش تنها بسوی
خودش بود.
آرزو می کرد که خدا هر چه زود تر اور ا از درد لعنتی بواسير
نجات بدهد .
شب ها نيز با تسبيح ودعا بخواب می رفت .
یک شب در خواب
دید که چند نفر مرد وزن سفيد پوش بسوی او ميآیند دست او را می گيرند و
اور ا به هوا می برند .
هنگاميکه به پائين مينگرد زمين بنظرش برابر یک توپ
فو تبال کوچک ميآید وقتی که از خواب بيدار ميشود خودرا خسته تر از
هميشه ميابد .
تعبير خوابش را جست وجو ميکند .
خود را تلقين ميکند،
وخوابش را چنين تعبير ميکند که گویا مردان وزنان سفيد پوش داکتران
ونرسان شفا خانه اند واو را به خاطر عمليات ميبرند .
ولی پرسش دومی که
چرا او را آنقدر دور با خود ميبرند دل نازک او را ميخورد با آنهم فال خوابش را
نيک تعبير ميکند وخود را دلداری ميدهد.
با هزار مشکل به کمک دستان کوچکش از تخت خواب بر می خيزد در برا بر
آینه ميایستد .
دستی به موهای سفيدش که پژمرده تر از هميشه می
نمایدميکشد ، به ریشش که خلاف ميل هميشگی اش غير منظم دراز شده
بود مينگرد .
به چشمان کوچک سياه اش که توان دید آنها خيلی ضعيف شده
بود خيره ميشود ، ابروان سفيدش را پژمرده تر از هميشه ميابد ، دهنش را
که درآن دندانی نمی نماید باز ميکند به بيره هایش که نگ سرخ آ نها به
سپيدی گرایده بود ، دلسوزانه ميبيند .
چملکی های رویش را با دستش صاف
ميکند .
با قدبلندک در آینه ميخواهد به سينه اش که حالا جز مشتی از
استخوان در زیر آن دیده نميشود مينگرد ، آهی عميقی ميکشد وبه یاد روز
های که جوان بود ودر گذر علی رضا خان سر دستش دست نميافت واز دم
شمير مردانگی آب غيرت ميخوردمی افتد .
در همين هنگام درد بالایش غلبه ميکند چنين بنظرش ميرسد که ميافتد .
در
برابر آینه ، چشمانش را غباری از سياهی فرا ميگيرد . با هزار دشواری
خودش را به بسترش ميرساند وبا فشار دادن بيره بالای بيره ميخواهد تا دیو
غول پيکر درد را مهار کند .
کا کا رحيم که گرفتار قفس وحشت درد بود متوجه درآمدن دوکتوران ونرس
ها نشد .
یکی از آنها شانهءاورا نوازش داد واو را متوجه خود ساخت .
کاکارحيم که در بيا بان نوش دارو ميجست اینک با لای سرش سبز کرده است
خوشحال شد .
با زبان نيمه شکسته هلو گفت .
یکی از آنها بزبان آلمانی چيزی گفت وکاکا رحيم چنين پنداشت که حال او را ميپرسد.
او که از درخت پر بار زبان آلمانی تنها سه کلمهء( هلو ، گوت، ودنکه) را چيده بود خودش را جمع وجور کرد وهر سه را یکی پی دیگری در ميدان فگند .یکی از دوکتوران دست چپ اورا گرفته ونبضش را دید .
وبه دیگران چيز های گفت .
باهمدگر
مشوره کردند ودستور دادند که کاکا رحيم را به اتاقی دیگری که در آن یک
تخته سياه، سلاید ، تباشير وتخته پاک پيدا بود ، ببرند .
چپرکت کا کا رحيم را
در زیر تختهء سياه گذاشتند .
سپش نور اتاق را آهسته آهسته تاریک
ساختند .
بر روی دیوار سفيد تصویر جاهای گوناگون بدن انسان را بنمایش
گذاشتند همان داکتری که با کا کا رحيم گپ زده بود نزدیک به ده دقيقه
بيانيه داد.
سپس کا کا رحيم را یک بغله خواباند دسکش رابری را پوشيد
وانگشتش را داخل ساحهء زخم بواسير کا کا رحيم کر د وبه دیگران چيز های
گفت بعد یکا یک شاگردان دانشگاه طب که دورهء استاژ شانرا سپری
ميکردند دسکش بدست کردند وبه نوبت انگشتانشا نرا داخل ساحهء زخم
بواسيرکاکارحيم کردند .
کاکارحيم که اینک هيولای درد بر پيکرش چيره ميشد سنگ عيرت افغانی بر
سينه زد وزبانش را در گرو خاموشی سپرد هنوز نوبت نفر هشتم سپری
نشده بود که کاکارحيم زیر بالهای هيولای درد جان به جان آفرین سپرد
وخنياگر زمانه برایش آهنگ خاموشی سرود وانگشتان مرگ نفسش را از
پائين کشيد .
فردا جسد بی جان کاکا رحيم را به پسر بزرگش دادند وگفتند که پدر پيرش
در زیر عمليات هنگام بيهوش جان سپرد .
پایان

خوشحال میشم اگه نظر بدید
آخه...ConfusedConfusedSad پیری همینه دیگهUndecided
ممنونHeart تصورش وحشتناک بود!Confused

ااااااا نمیدونستم دکترا همکارمن..!!!TongueTongueTongueBig Grin
ممنون عالی بود
cryingcryingcryingcrying
مرسیHeartHeartHeartHeart
برهنه،

با سیگاری بر لبهای آرزومندم

رویای خود را رها خواهم ساخت

از پنچره کوچک دلتنگی خویش...
ممنون ، قشنگ بود !!!
ممنون خوب بودHeart
.افسانه ها را رهــــــــا کن
دوری و دوستی کدام است؟؟؟؟
فاصله هایند که دوستی را میبلعند !!!
تـــــــــــو اگر نباشی
دیگری جایت را پر میکند....
به همین ســــــــــــادگی...
Heartمرسی عالی بودHeart
na....khoob naboood
صفحه‌ها: 1 2