کـآش میـבـآنـِـستـــے
בُنـیـآے مـَלּ בر لـَبـخـَنـבهـآے تــُو
لــَمس کـَـرבלּ احسـآسـَت
گرفـتـَלּ בستـآنـَت خُلـآصــﮧ میشـَوב
....بــِﮧ هـَمیـלּ سـآבگــے
بـَرـآے تـَمـآم لـَحظــﮧ هـآے بـآ مـَלּ نـَبوבنت
בلـتـَنگــے میکـُنـَم ! !
می دانی … !؟
به رویت نیاوردم … !
از همان زمانی که جای ” تو ” به ” من ” گفتی : ” شما “فهمیدم
پای ”او ” در میان است . . .!!!
نامتــــ را كــــه مي شنومـ
درستــــ مثل آنروزهـــــا
بنــد دلـــمـ
يكجـــا پــــاره ميشود
و شــرمـ استــــ
كـــه مي نشيند
روي گــــونــه هاي
مـن ِ هميشه عــاشق ِ تــ ــو
بعداز مدتـــ ها ديدمش..
دستامو گرفتو گفتــ چقدر دستاتـــ تغيير کرده..
خودمو کنترل کردم و فقط لبخندي زدم..
تو دلم گريه کردم و دم گوشش گفتم:
بي معرفتــــــ! دستاي من تغيير نکرده.. دستات به دستاي اون عادت کرده
اسـمـَمـو سـنـگ نـگـه مــیـداره ...
خـودمـو گـور...
و یـادمـو ...
مـهـم نـیـست رفــیــق !
با هر کس باید مثل خودش بود...
به من یاد بدهـ :
بی معرفتی را...
نامردی را...
بی وجدانی را...
“دوستت دارم”
تکیه کلام تو بود
من بی جهت به آن تکیه داده بودم…!!!