انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: نوشته های عمیق من شماره 1
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
امروز من؛ انعکاسی از دیروز من؛ آغاز آرام فردایم...
امروز من؛ قصه دیروز پدر و دیروز تر پدر بزرگم؛
و تراژدی تلخ فردای فرزندم و فرداتر فرزندانش.
امروز من؛ شکوه تکراری جشن بودن ما قبلیانم و الگوی ضیافت تکراری مابعدیانم...
و فردای من؛
سردرد و خماری پایان امروزم
که وعده داده شده ام
و
وعده میدهم...




«گوشت به یادش می‌آورد که می‌شود بدن او را هم مثل گوشت گوساله قطعه قطعه کرد و خورد. البته مردم گوشت انسان نمی‌خوردند، آن‌ها را می‌ترساند. اما همین ترس تایید می‌کرد که می‌شود آدم را خورد، قطعه قطعه کرد، جوید، بلعید، تبدیل به مدفوع کرد. و میلادا می‌داند که ترس از خورده شدن چیزی جز نتیجهٔ ترسی عمومی‌تر و ژرف‌تر در زندگی نیست: ترس از جسد بودن، ترس از زیستن به شکل یک جسد.»
جهالت/ میلان کوندرا/ آرش حجازی/ انتشارات کاروان






دکتر می‌خواهد از روی مچ دست مریضی که روبروی ش نشسته رگ بگیرد. بیمار لب‌ها را می‌گزد، نگاه ش را می‌دزدد، و درست ثانیه‌ای پیش از این که سوزن را به زیر پوست ش برانند بسم الله می‌گوید. آدم همراه ش- که او هم خانم میان سالی ست- به او توصیه می‌کند دعا بخواند. بیمار هم به عربی دعایی که دکتر نمی‌داند چیست و کدام ست را شروع می‌کند زیر لب زمزمه کردن. دکتر دعا بلد نیست و خیال هم نمی‌کند به زبان آوردن کلمات- حالا به هر زبانی- کمکی به کاهش درد بیمار خواهد کرد. دکتر فکر می‌کند درد ناشی از فرو شدن سوزن به پوست قبل از هرچیز دلایلی فیزیکی دارد و در ‌‌نهایت هم باور نمی‌کند جز انبوهی از سلول‌ها که توده‌ای تشکیل داده‌اند انسان ی که روبروی ش نشسته چیز دیگری باشد. دکتر به روح معتقد نیست- هر چند این روز‌ها مرتب از مردمان اطراف ش در دل می‌پرسد که آیا به روح اعتقاد دارند. دکتر در دل این روز‌ها درباره‌ی مادر و خواهر مردمان اطراف نیز کم اطلاع رسانی نمی‌کند، علیرغم این که به ندرت به خواهرشان کشش پیدا کرده است، چه برسد به مادرشان. نتیجه این که آن چه در دل می‌گوید حتمن هم آن چه می‌اندیشد نیست. دکتر می‌گوید اکثر بیماران ش به روح معتقدند و از آن بیشتر، آن‌ها برای درمان جسم از روح طلب کمک می‌کنند. دکتر معتقد است موضوع حتی از این هم پیچیده‌تر است. آن‌ها در مواردی بابت آن چه گناه روح می‌نامند جسم را مجازات می‌کنند. اعتقادات این آدم‌ها به روح از یک اعتقاد فرا‌تر می‌رود و تاثیرات واقعی بر روی جسم خودشان و دیگران اطراف شان دارد. حتی این اعتقادات اوقات فراغت، آخر هفته، اقتصاد، آموزش، ساخت و ساز شهری، تغذیه، و چیزهایی دیگر را هم کنترل می‌کند. من هم موافق م که قریب به اتفاق مردمانِ سرزمینی که دکتر در آن زندگی می‌کند بسیار حقیر، وابسته، جاهل، و خطرناک ند. با این حال انکار نمی کنم که اشتراک زبانی که دکتر با آن‌ها دارد چون لنگری که جایی در آن اعماق گیر افتاده او را هنوز این جا نگاه داشته است. بریدن این ریسمان برای دکتر گشودن در زندانی متعفن خواهد بود، هرچند من باور دارم جراحت‌های مانده بر روی پوست این زندانی شکنجه شده، لنگیدن پایش، چلاقی دست استخوان شکسته‌اش، و چشم بند روی چشم تخلیه شده‌اش به علاوه خاطره تجاوزهای پی در پی در زندان، شانس دکتر برای باز روزی خندیدن بیرون از این جا را هم بسیار کاهش داده ست.





گربه‌ای زیر
مردی پشتِ میز
اولی مشتاق گوشت
دومی در انتظار آبجو





سفر که می روید
فرهنگ بومی را در آدم های طبقه متوسط یک جغرافیا نمی‌توان جست. طبقه متوسط‌های همه دنیا کمابیش شکل هم‌اند. این طبقه فرودست است که- احتمالن به اجبار- هنوز به اصالت‌های بومی، زبانی، و فرهنگی منطقه‌اش باقی مانده است.





قصه‌ی پرغصه‌ی میرایی
افسانه‌ی مبتذلِ ابدیت
ممنون
ممنون عزیزم خیلی قشنگ بووووود