انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: داستان واقعیه عشقه سامان و شقایق ((بیا تو برای روحه شقایق خانوم یه فاتحه بفرست))
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
پسرک 14 سالش بود و داشت مثه همیشه از مدرسه میومده خونه که یهو یه دختره محکم می خوره بهش تو دسته دخترک گوشیش بود با یه برگه و کیف پولش بعد به پسرک گفت ببخشید و گوشی و کیفش رو برداشت ولی یادش رفت برگشو برداره بعد پسرکاون برگرو بر میداره میبینه روش نوشته شقایق و شمارش هم بوده خلاصه پسرک برداشته زنگ زده بهش بعد بهش گفته من همونیم که امروز محکم خوردی بهش گفت اقای محترم من که از شما معذرت خواهی کردم پس چیکارم داری دیگه ؟ پسره قصه ی ما هم گفته نه نه من که کاری به شما ندارم فقط یه برگه از دستتون افتاد میخواستم بدم بهتون یهو گفته من بعدا زنگ میزنم خدافظ این پسر هم گفته باشه خدافظ دختر وقتی با پسرک حرف میزده صداش میلرزیده و ترسیده بوده
بعد اون دختر به پسره sms میده و میگه بیا پارک یعقوب لیث پسر هم میره.خیلی می گرده دنبالش گوشیش خاموش بوده بعد میره پشت درختا میبینه دخترک داره گریه میکنه میره پیشش و میگه چی شده؟ اون هم میگه داداشش میخواد بکشتش پسره هم میگه چـــــــــــی؟!اون هم میگه چون من به بابام گفتم که اون با دخترا...........خلاصه دخترک بعقیشو نمیگه چیکار میکنه پسرک هم خیلی دلم واسه ی اون دختر سوخت و میگه بلند شو بعد باهم میرن تو پارک راه میرن و حرف میزنن بعد پسر هم بهش قول میده که همیشه مواظبش باشه و بعد هم که عاشق همدیگه میشن
اما داستان به اینجا تموم نمیشه اون ها حدوده 2 سال با هم میمونن و تو سنه 16 سالگی از هم جدا میشن و سامان هم تو سنه 19-20 سالگی حدودا 2 روز پیش علی دوسته سامان (( سامان همون پسره قصه ی ما هستش )) بهش خبر میده که شقایق رفته زیره ماشین و درجا مرده داداش سامانه ما تو همین سایته ولی نمیتونم نام کاربریشو بهتون بگم چون ممکنه ناراحت بشه
این حرف ها هم از زبونه خوده داداش سامان هستش
پسرک رو به مزار دختر ایستاد، برایش از دلتنگیش گفت، از آغوشی که این روزها خیلی هوایش را کرده...
از شوخی های دلنشینش، از چشمان مهربانش، از حرف های نگفته اش، از یک دنیا بغضش... برایش کادو گرفته بود آمده بود تا لبخندش را ببیند!
هق هق گریه هایش به آسمان بلند شده بود...
پسر:
برات… کادو… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… و یه بغض طولانی آوردم…!
تک عروس گورستان!
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!
اینجا کنار خانه ی ابدیت می نشینم و فاتحه میخوانم…
نه اشک و فاتحه... اشک و فاتحه و دلتنگی
امان… دنیای من! تو خیلی وقته که…
آرام بخواب فرشته کوچ کرده ی من…
دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام…. و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!
نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..!
بعد از تودیگر مرد نیستم اگر بخندم…
اما… تـو آرام بخواب…

بچه ها حالا که این مطلبو خوندین یه فاتحه هم برای شقایق جونمون بفرستین که از این دنیا کوچ کرد و رفت به اون دنیا
رفت پیشه فرشته ها خودشم فرشته بود رفت پیشه دوستاش الا اونجا داره بازی می کنه دیگه نه غمی داره نه مشکلی براش دعا کنین تو اون دنیا هم همیشه روحش شاد باشه خواهشا براش فاتحه و صلوات بفرستین صواب داره

__________________________________________________
وای خدا خودم که این داستانه واقعی رو براتو نوشتم خودم گریم گرفته
cry2

نظر و سپاس فراموش نشهcryingcryingcryingcrying
واقعااين دنياارزش هيچ چيزرونداره ممنون
کاش من جای شقایق بودم
اسپم ها پـــــاک شدند
روحش شادcryingAngelAngelAngelcrying
اسپم ها پاک شدند.
ای خدا چرا بیشتره عشق ها اینطوری میشهcryingcrying
اشکم درومدcryingcryingcryingcrying
یا تو مارو خر فرض کردی یا این دوستت که قصه رو برات گف Dodgy
چراهمه عاشقامیمیرن اخههههههههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ crying
تو رو خدا یه بار هم به هم برسن و اخرش خوب تموم شه...T_T