انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: اس های مخصوص مخاطب خاصتون تو انجمن
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
نیستم،هستی
می آیم،هستی
ساعت ها خودم را سرگرم می کنم ولی گوشه ی چشمم به نام توست
چرا یک پیام نمی فرستی؟
چرا یک قلب در پروفایلم نمی کاری؟
چه می خواهی از جان آن افراد آنلاین؟


امروز برایت پیامی فرستادم
و تو"در حال استفاده از سیستم پیا خصوصی"
من:خوشحال می شوم
تو:"در حال خواندن پیام خصوصی"
من:قلبم به تپش می افتد
تو:"در حال ارسال پیام خصوصی"
من:بارگذاری مجدد....بارگذاری مجدد....بارگذاری مجدد
باز هم یک دوست جدید به لیست دوستانت پیوسته نه؟



پیام امروزت مرا در هم شکست
-:از شدت فضولی همیشه "در حال مشاهده ی افراد آنلاینی؟"
.
لعنتی بفهم هر جا می روی می خواهم کنارت باشم


ساعت ها یک جا توقف می کنی.....
دوباره سرت به کجا گرم است که سهمم از تو
فقط یک نام کاربری دروغین است؟



امروز یک مهمان در حال بازدید از پروفایلم بود.....
اینقدر برایت بی ارزشم که حتی نمی خواهی نامی از خود کنار من داشته باشی؟
آن مهمانی که همیشه فقط افراد آنلاین را میبیند
منم که منتظرم ببینم کی در حال ورودی
چقدر احساس حماقت می کنم
هنگامی که تو پنهانی
و من نگران نبودن تو
حتی یکی از اعتبار هایم از طرف تو نیست
ارسال هایم هیچ
وقتی در حال مرگ بودم
یک"منتظرم،برگرد"هم نمی توانستی بگذاری؟


میترسم لیست دوستانت رو ببینم!
ترس اینکه من بینشون نباشم همیشه بامنه!....



تنهایی به معنی یکه بودن نیست
تنهایی یعنی با تمام نا امیدی اطرافیانت را از دست بدهی
تنهایی یعنی احساسی که برای فرار از آن به اینجا پناه آوردم
ولی...
متشکرم که اینجا هم به من یک لقب دادی
کاربر تنها



یادت هست؟
همرنگ بودیم
همزبان بودیم
ولی تو...
بنفش شدی....
قرمز شدی.....
سبز شدی!!...
موضوع باز کردی:"عشق وجود ندارد..فقط احساسی ست که با یاد آوریش شرم وجودت را فرامی گیرد!"
پاسخ دادم:"دوستت دارم!"
نوشتی:اسپم نده!محرومت میکنم!


پرسیدم:چرا گذاشتی فاصله بینمان بیفتد؟
گفت:تو عینک نزدیک بین داشتی!
فاصله از ابتدا بینمان زیاد بود
نباید موضوع عشق را باز می کردم!
شما که غریبه نیستید
خودش موضوعمان را بست


امروز همان پیراهن آبی ام را پوشیدم
موهایم را همان طور از بالا بستم
و جلوی لپ تاپم نشستم
صحنه ی جرم عاشقیم کامل شد
چه فایده که تو زیر بار کشتن دلم نمی روی


دستم را روی صفحه ی نمایش گذاشتم
تا گرمای دستت را که به دروغ گفته بودی روی تصویرم است
احساس کنم
اشتباه می کردم
آن گرما،گرمای انتظار کودکانه ام بود
وگرنه قهقهه های تمسخرآمیز تو از یخ هم سرد تر است
چشمان درخشانم مات شد
از بس خیره به این صفحه لعنتی ماندم
که تو به جای:حالت خوب است آبجی؟"
بنویسی"گریه نکن عشقم!"
من آمدم
پنهان نشو
اینجا قلب های گرم بسیار است
کسی مانده ی قلب یخی و فاسد تو نیست!
مدت ها نبودم
برگشتم
تو:چه خبر؟
من:دنیایی از خبر
منتظر بودم بپرسی چه شده
منتظر یک هم درد بودم
یک ربع...نیم ساعت...یک ساعت...
پیام میدهی
-:ان شاءالله که خیر است
گفتم:باز که رنگ عوض کردی!من هم می خواهم هم رنگت شوم!
گفتی:ارزش و اعتبار تو به اندازه ی من نیست!
حیف آن روز من که به خاطر تو خراب شد
حالا با آن همه اعتبار
در قلب من مهمان هم نیستی
چه برسد به اینکه دارای اعتبار باشی!!
آن روز ها خدا را می شناختی
و من از همه مومنان متنفر می شدم
ولی ممنون
به خاطر تو با خدای واقعی آشنا شدم
نمی شناسی اش؟
ای بابا..
عیبی ندارد
موقع تقاص پس دادن خووووب خود را به تو معرفی خواهد کرد


نه هم را میدیدیم
نه صدای هم را می شنیدیم
نه به هم دست می زدیم
نمی دانم حکم این دوستی چه بود
که حرمتش بیشتر از شکستن دل من بود


شنیده بودم گناه زبان خیلی زیاد است
ولی فکر کنم در عصر ما گناه انگشتان بیشتر باشد
انگشتان قدرتمند تو...
دل مرا شکستند
مرا کتک زدند
به من تهمت زدند
آن دنیا من که از انگشتان سیاه
و آن صفحه کلید نفرت انگیزت نمی گذرم




دقت کردی اینجا چه سرزمین آرمانیی ست
آواتار ها چشم ندارند تا بهم چپ چپ نگاه کنند
هیچکس نمی داند مادرم کیست
پدرم کجاست
از چه خانواده ای آمده ام
بی دلیل به هم "عزیزم" می گوییم
تولدها را به هم تبریک می گوییم بی آن که حتی هم را بشناسیم
هرکس سرش به کار خودش است
عصبانی می شویم
ولی قبل از فریاد زدن بر سر یکدیگر
به یک شکلک قناعت می کنیم و می گذریم
بی پروا از علایقمان می گوییم
شاد به نظر می رسیم حتی اگر نباشیم
و همه چیز....
آرام است
چرا دنیا مثل انجمن نیست؟


یادت هست یک عکس برایم فرستاده بودی؟
قابش کرده ام
زده ام به دیوار
تا هرکه بیاید
معنی تصویری کلمه ی نامرد را نشانش دهم
قفسه ی سینه ام قلبم را حبس کرده است
روحم را جسمم
جسمم را دیوار ها
دیوار ها را شهر ها
شهر ها را کشور ها
کشور ها را سیاستمداران
سیاستمداران را....
ما که به بدترین نحو ممکن در این زندان ها مجازات می شویم
واقعا مانده ام آن دنیا باید جواب چه چیز را بدهیم؟؟؟؟؟؟


تصویری که جز من کسی نمی دانست خودت هستی
ویژگی که از آن غم می بارید
و چندیدن جمله که با انگشتان نحیفت تایپ کرده بودی
تمام چیزهایی بود که به دیدنشان دلخوش بودم
گاه و بیگاه به تو سر می زدم
و مثل خاله بازی های بچگی هایم
چند دقیقه ای وانمود می کردم تو همچنان هستی
پیامی برایت می گذاشتم
و فورا حذفش می کردم که کسی آن را نبیند
ولی مرا احمق و دیوانه خواندند
شاهد دارم
سری به پروفایلم بزن
ولی هرچه بود من اهمیتی نمی دهم
هرگز دست از این دیدار های مجازی نمی کشم
مهم نیست چقدر اینجا بودی
مهم اینست که هیچ کریستالی با نام تو نخواهد آمد
به یاد کریستال عزیز



آن روز ها می گفتی زشتم
و من آینه به دست می گریستم
ولی امروز احساس می کنم زیبا هستم
چیزی برای دوست داشته شدن کم ندارم
.
.
حتی یک سر سوزن تغییر نکرده ام
فقط برخلاف تو خودم را دوست دارم
خیلی چیز ها عوض شده است
قبلا سایه به سایه دنبالت می کردم
حالا سایه ات را با تیر می زنم
آن روز های پر اضطراب ناخن می جویدم
امروز ببین چه ناخن های درست شده ای دارم
حالا از ترک خوردن آن ها بیشتر ناراحت می شوم تا رفتن تو
چقدر آتشم میزند آن ناگهانی رفتن هایت
آمدنت فقط برای پیام های خصوصیت است
نه برای من
اینطور نیست؟
می بینی؟
نوشته هایم برای توست
ولی همه تشکر کرده اند جز تو
یک نفر ارسال هایم را گزارش کند
شاید تو به آن ها رسیدگی کنی
تقصیر خودم است
من خودم را در میدان توجه تو قرار می دهم
ولی تو فقط مرا دور می زنی






همیشه ترس رفتن به صفحه دوم افراد آنلاین را دارم
خوش باورم که تو آن جا مدت ها محو تماشای پروفایل منی
ولی تو خیلی وقت است که رفته ای
امروز آن قدر به من نزدیک شدی که حتی لاک کمرنگ ناخن هایم را دیدی
از صبح در این فکرم
چه معنی می دهد قایم باشک بازی های تو
و کارآگاه بازی های من؟
میدانی چیست؟
فقط یک معنی دارد
هنوز دست از بچه بازی برنداشته ای


چه کسی جرات آن را دارد
که به مهتاب بگوید خاموش
و که آن آن قدر شجاع است که در زمزمه باد
سرخوشانه غزلی سر دهد و ب.وس.ه بر آب زند
ما که بر صندوق دل قفل زدیم
کیست آن راد که قفل دل ما را شکند؟



امروز یک نفر
به چشمان گود افتاده
لب های سفید
و رنگ پریده ام توجه کرد
گفتم فقط "یه کم"خسته ام
گذشت
ولی نمی دانست همین "یه کم"
چه عمق زیادی دارد!


پروفایلمو باکلی امید باز کردم ولی....
بازهم از تو خبری نبود...
میدونی بعضی وقتا دلم میخواد شجاعتشو داشتم اسمتو از لیست دوستانم حذف میکردم ولی....
ولی این دلمه که اینجور مواقع مثل همیشه تصمیم میگیره نه عقلم



یادت هست می گفتی
سیاه موهایم را در مهتاب دوست داری؟
چشمان بیمارت سیاهی ها را از هم تشخیص می داد
ولی زلال اشک های مرا
که پشت سرت جاری می شدند نمی دید


چرا وقتی خوبیم،پاداشی نمی گیریم چون باید بیشتر امتحان شویم؟
ولی تا گناهی می کنیم تاوان آن را زود پس می دهیم؟
چرا صبرها و بلند نظری مان را نفهمی تلقی می کنند و ما را دور می زنند
ولی تا کمی مثل خودشان گرگ باشیم محترم و عزیزیم؟
.
.
چرا تا هستم مرا نادیده می گیری
و تا اتفاق بدی برایم نیفتد سراغی از من نمی گیری؟
از این همه انتظار برای کمی توجهت خسته ام
واقعا خسته




با تو هستم!
تویی که به خیال خودت جای مرا در قلب او پر کرده ای
من که او را از زندگیم محروم کردم
ولی حواست باشد
حرف هایی که او به تو می زند برای من خاطره است
جایی همینجا برایت خالی می گذارم
یک روز که من رفتم تو به جایم دلنوشته میگذاری


امشب می خواهم کمی عاشق شوم
کمی...
فقط کمی باشد؟
قول می دهم این بار فریب نخورم
این بار بازیچه نشوم
وارد پروفایلش می شوم
خدایـــــــــــــا
پیام خصوصی اش را بسته است...[/align]
خب لااقل میبینید نظر هم بدید دیگهSadSad
من واقن درکشون میکنم  خیلی قشنگ بودن مرسیHeart
دمت گرم بابا !!
من مخاطب خاص ندارمcrying