انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: داستان راستگویی پیامبر!!!
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
روز پیامبر اکرم در خیابانی راه میرفتند و ذکر میگفتند ناگهان دزدی به پیامبر گفت مادرم مریض است این پول را از یک اقایی دزدیدم اگر از شما پرسیدن من کجا رفتم نگو خواهش میکنم امام اندکی فکر کرد و هم انجا که بود نشت در حالی که دزد فرار کرد ناگهان پاسبانی نفس نفس زنان به امام گفت امام بزرگوار شما فردی را که پول این بنده خدارا دزدیده ندیدی امام در حالی که نشسته بود گفت من از ان موقعه که این جا نشستم دزدی ندیدم!!!!
اگه مثل اماما راست میگی ی سپاس به ما بده

نظر نمیدید

خیلی بدید یعنی ی دونه دلم خوش باشه

نظر بدید
واقعا ممنونم از نظراتون خخخخخخخ
هههههههههههههه چه جالب
مرسی عسیسم ولی امام نه! پیامبر......!
جالب بود ولی از کجا معلوم راستکی باشه؟
دروغکی که نیست راستکیه دیگه
از کجا معلوم؟با کدوم دلیل داری میگی؟
نظر بدید دیگه
ناموسا نظر دادم قبلا