11-08-2013، 20:55
ایستگاه طالقانی سوار مترو شده بودم
می خواستم سعدی پیاده شم،
مـترو هم خیلی شلوغ بود...
کم کم موج جمعیت منو برد به ته واگن...
مترو که رسید به سعدی، اومدم برم دیدم سیلی از جمعیت جلومه...
هی از این ور هی از اونور سعی کردم خودمو برسونم به در که یهو یه موج دیگه اومد
رفتم سر جای قبلیم،
قطار حرکت کرد.
بغل دستیم گفت :
میخواستی پیاده شی؟
گفتم : آره، ولی نتونستم.
خندید و گفت :
اینجوری نمیشه، منم ایستگاه بعد پیاده میشم. نگاه کن یاد بگیر و بیا دنبالم
رسیدیم به ایستگاه، شروع کرد:
داداش
حاجی
آقا برو کنــــــــاااااار
دارم بالا میااااااارم
اووووغ اوووووغ.........
یه لحظه تـَجلی حضرت موسی و عصاش رو دیدم
جمعیت از ترس به اینور اونور پرت میشدند و جاده ای نورانی باز شده بود به بیرون
)))))
.
.
.
.
به بچه داداشم که به زور 8 سالش میشه میگم داماده عمه میشی بیای دخترمو بگیری ؟!؟
میگه : حالا وایسا ببین شوهر گیر خودت میاد :|
بهش میگم خوب اگه شوهر کردم تو میای با دخترم عروسی کنی ؟؟
میگه اگه باهام کلکل نکنه و سیبیل نداشته باشه و بطور کل زن زندگی باشه شاااایــــــد بگیرمش !!
دوباره من …
من همسن و سال این بودم فکر می کردم مامان بابام با هم خواهر برادرن
.
.
.
.
بابام دو هفته ای میشه تا میام پای کامپیوتر میاد بغلم میشینه دستمو می گیره و چُرت می زنه !
دیشب بهش میگم : بابا این کارا واسه چیه ؟
میگه : تلوزیون گفته فرزندان خود را در دنیای مجازی تنها رها نکنید !
.
.
.
پسرخالم 4 سالشه ، گرفتیمش با هزار بدبختی آشغالای دماغشو تخلیه کردیم
بعد گریه میکنه میگه : بذارینش سرجاش!
.
.
.
پلیسه تو سریال هوش سیاه میره ایمیل قاتل رو Hک میکنه
بعد بابای ما هم پلیس بوده هر دفعه یک کاغد میده دستم میگه
این شماره ها رو تو گوشیم سیو کن
.
.
.
دخدره سیزده چهارده سالشه استاتوس زده:
کسی قرص خواب و اعصاب خوب سراغ نداره؟
اونوخ من تا پونزده سالگی اسمارتیز میخوردم فک میردم قرصه !
.
.
.
فک کنم مخترع قرص ژلوفن تا آخرین لحظه میخواسته شیاف درست کنه،
یهو لحظه ی آخر نظرش عوض شده بنده خدا!!
.
.
.
روسری اذیتت میکنه؟ ها؟!
دلت میخاد موقعی که قدم میزنی باد تو موهــات بپیچه؟؟!
وقتی کبوتر گـَـند زد رو کـَلـَت ، اون موقع میفهمی حجاب مصونیت است نه محدودیت!!!بعله
.
.
.
میدونی ضد حال یعنی چی؟
تو يه شب سرد پيژامه گرمت رو مي پوشي و مي پري تو تختت ،
بالش رو درست مي كني ، پتو رو مي كشي رو خودت ، خودت رو اين اونور مي كنی ، يكمم خودت رو مي كشي ، حسابي که گرم شدي چشاتو میبندی که بخوابي ؛
يه دفه مي بيني چراغ اتاق رو یادت رفته خاموش كني
.
.
.
ینی لذتی که تو کندنِ چسب مایعِ خشک شده روی پوستِ دست هست ؛
تو انتقام نیست!
.
.
.
هر كسی هم به ما رسید مال یکی دیگه بود ، از مالكین محترم خواهشمندم معشوقه هاشونو
جمع كنن از این وسط ها مسط ها!!!
.
.
.
می خواستم سعدی پیاده شم،
مـترو هم خیلی شلوغ بود...
کم کم موج جمعیت منو برد به ته واگن...
مترو که رسید به سعدی، اومدم برم دیدم سیلی از جمعیت جلومه...
هی از این ور هی از اونور سعی کردم خودمو برسونم به در که یهو یه موج دیگه اومد
رفتم سر جای قبلیم،
قطار حرکت کرد.
بغل دستیم گفت :
میخواستی پیاده شی؟
گفتم : آره، ولی نتونستم.
خندید و گفت :
اینجوری نمیشه، منم ایستگاه بعد پیاده میشم. نگاه کن یاد بگیر و بیا دنبالم
رسیدیم به ایستگاه، شروع کرد:
داداش
حاجی
آقا برو کنــــــــاااااار
دارم بالا میااااااارم
اووووغ اوووووغ.........
یه لحظه تـَجلی حضرت موسی و عصاش رو دیدم
جمعیت از ترس به اینور اونور پرت میشدند و جاده ای نورانی باز شده بود به بیرون
))))).
.
.
.
به بچه داداشم که به زور 8 سالش میشه میگم داماده عمه میشی بیای دخترمو بگیری ؟!؟
میگه : حالا وایسا ببین شوهر گیر خودت میاد :|
بهش میگم خوب اگه شوهر کردم تو میای با دخترم عروسی کنی ؟؟
میگه اگه باهام کلکل نکنه و سیبیل نداشته باشه و بطور کل زن زندگی باشه شاااایــــــد بگیرمش !!
دوباره من …
من همسن و سال این بودم فکر می کردم مامان بابام با هم خواهر برادرن
.
.
.
.
بابام دو هفته ای میشه تا میام پای کامپیوتر میاد بغلم میشینه دستمو می گیره و چُرت می زنه !
دیشب بهش میگم : بابا این کارا واسه چیه ؟
میگه : تلوزیون گفته فرزندان خود را در دنیای مجازی تنها رها نکنید !
.
.
.
پسرخالم 4 سالشه ، گرفتیمش با هزار بدبختی آشغالای دماغشو تخلیه کردیم
بعد گریه میکنه میگه : بذارینش سرجاش!
.
.
.
پلیسه تو سریال هوش سیاه میره ایمیل قاتل رو Hک میکنه
بعد بابای ما هم پلیس بوده هر دفعه یک کاغد میده دستم میگه
این شماره ها رو تو گوشیم سیو کن
.
.
.
دخدره سیزده چهارده سالشه استاتوس زده:
کسی قرص خواب و اعصاب خوب سراغ نداره؟
اونوخ من تا پونزده سالگی اسمارتیز میخوردم فک میردم قرصه !
.
.
.
فک کنم مخترع قرص ژلوفن تا آخرین لحظه میخواسته شیاف درست کنه،
یهو لحظه ی آخر نظرش عوض شده بنده خدا!!
.
.
.
روسری اذیتت میکنه؟ ها؟!
دلت میخاد موقعی که قدم میزنی باد تو موهــات بپیچه؟؟!
وقتی کبوتر گـَـند زد رو کـَلـَت ، اون موقع میفهمی حجاب مصونیت است نه محدودیت!!!بعله
.
.
.
میدونی ضد حال یعنی چی؟
تو يه شب سرد پيژامه گرمت رو مي پوشي و مي پري تو تختت ،
بالش رو درست مي كني ، پتو رو مي كشي رو خودت ، خودت رو اين اونور مي كنی ، يكمم خودت رو مي كشي ، حسابي که گرم شدي چشاتو میبندی که بخوابي ؛
يه دفه مي بيني چراغ اتاق رو یادت رفته خاموش كني
.
.
.
ینی لذتی که تو کندنِ چسب مایعِ خشک شده روی پوستِ دست هست ؛
تو انتقام نیست!
.
.
.
هر كسی هم به ما رسید مال یکی دیگه بود ، از مالكین محترم خواهشمندم معشوقه هاشونو
جمع كنن از این وسط ها مسط ها!!!
.
.
.
