انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: بیوگرافی کامل رضا صادقی و سوالاتی جالب از او......
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
طرفدارای رضا بخونن......اگه نخوندینم سپاس و نظر بدین...


رضا صادقی متولد ۱۳۵۸ دیپلمه‌ی انسانی‌ست و شهر خودا بندرعباس را رها کرده و برای پیشرفت و
گسترده کردن کارش به تهران آمده است. «داشتم فراموشت می‌کردم» و «مشکی رنگ عشقه» از جمله معروف‌ترين آهنگ‌های او هستند که در اين سالها از او شنيده‌ايم.






چه بپسنديم و چه نپسنديم رضا صادقی يا بهتر بگوييم آثار رضا صادقی در يکی دو سال اخير به شدت مورد توجه عامه مردم قرار گرفته است.
آهنگ‌هايی مثل «مشکی رنگ عشقه» و «داشتم فراموشت می‌کردم» تا مدتها بين مردم دست به دست می‌گشت و مردم حتي نام خواننده اين آثار را نمی‌دانستند. هر چند که از رضا صادقی به اندازه چند آلبوم آهنگ در دسترس است - و خودش هم اين مجموعه آهنگ‌ها را در سايتش قرار داده است - اما صادقی نخستين آلبوم رسمی‌اش را پس از کش و قوس‌هاي فراوان برای گرفتن مجوز طی يک ماه آينده به بازار عرضه خواهد کرد.
رضا صادقی اغلب شعرهايش را خودش می‌گويد و برای کارهايش خودش آهنگ می‌سازد.
هر چند که آهنگ‌های صادقی خيلي بر اصول آکادميک و علمي موسيقي منطبق نيستند، اما صميميت و سادگی‌ای که در کارهای صادقی وجود دارد باعث محبوبيت برخی آثارش شده است. علاقه خاص او به رنگ مشکی که در کارهايش هم منعکس شده از ويژگی‌های خاص اوست.
صادقی خود هم به همه اين نکات معترف است، آنجا که به ما می‌گويد: «خدا وکیلی من نه می‌خواهم خواننده باشم نه شاعر و نه نوازنده. اصلا این کاره نیستم. فقط می‌خواهم فکرهای اندک خودم را ارائه بدهم که نمی‌دانم می‌تواند از نظر بقیه قابل قبول باشد یا نه.»
رضا صادقی متولد ۱۳۵۸ دیپلمه‌ی انسانی‌ست و شهر خودا بندرعباس را رها کرده و برای پیشرفت و گسترده کردن کارش به تهران آمده است. پس از چند بارتماس برای انجام گفتگو - که صادقی انجام گفتگو را به مشخص شدن تکليف مجوز آلبومش منوط می‌کرد - موفق به گفتگو با او شديم.
همزمانی وقت تعيين شده برای انتشار اين مصاحبه با ايام تعطيلات نوروز باعث شد در اين گفتگو سعی کنيم تا حدی از ورود به بحثهاي جدی و چالشی پرهيز کنيم و گفتگو بيشتر حال و هوای سرگرم‌کننده و نوروزی پيدا کند.
از رضا صادقی که در فضایی صميمانه در خانه‌اش ميزبان ما بود تشکر می‌کنيم.

آنقدر برخورد رضا با ما صميمي بود و چنان گرم صحبت شديم که فراموش کردم اصلا قرار است گفتگوهای اين مصاحبه پياده هم بشود.
حمید هم تا توانست از خاطرات گفت و گفت‌وگو شونده‌ی محترم را سوال‌پيچ کرد.
نتیجه‌اش هم همین ‌شد که من ماندم و پياده کردن يک مصاحبه‌ی يک ساعت و سی و شش دقیقه و دو ثانیه‌اي.
گفتگوی صمیمانه‌ای بود. رضاصادقی مثل تمام جنوبي‌هاي خونگرم با شور و هيجان صحبت مي‌کرد. و در ميان گفتگو گاه غمگين می‌شد و گاه شاد و وقتی که از مادرش می‌گفت سکوت می‌کرد و سرش را پايين می‌انداخت تا چشمهايش را از نگاه ما پنهان کند.
مصحابه در شب چهارشنبه سوري انجام شد و در ميان گفتگو صداي ترقه‌های جورواجور مدام رشته صحبت‌هايمان را پاره مي‌کرد و رضا هر بار بعد انفجار يک ترقه روبرو به پنجره کوچه مي‌گفت:«خيلی‌ ممنون!».
حرف‌ها تعمدی بوی عید گرفته بود. اما رنگ مشکی بخش زیادی از این مصاحبه را مال خودش کرد.

هرچه فکر می‌کنم که سوالی از میان این همه توضیح و تفسیر انتخاب کنم نمی‌شود. صحبت از مشکی شد و باوری که در ذهن رضا صادقی هست:

همیشه گفتم و همیشه تکرار کرده‌ام من گیر خاصی به رنگ مشکی ندارم که شما بگویید آمده‌ام یک حرف دهن‌پرکنی بزنم و بروم. مشکی برای من یک اعتقاد هست. مشکی شاید بهانه‌ای برای من باشه که دوست دارم توی افکارم چیزهایی رو که برحسب عادت یک عمری همیشه ادا می‌کردیم این‌که مشکی بپوشیم برای عزاداری و ختم و عادت هم کردیم بگوییم درسته و حتی یک لحظه هم فکر نکردیم درست هست یا نه نقض کنم.
نمی‌گویم تفکراتی که من دارم افکار خیلی بزرگ و پیچیده‌ای هست. اما لااقل جرقه‌ای هست برای خودم. از مشکی هرگز بدی ندیدم. همیشه توی این فکر بودم که چرا می‌گن خداوند منبع عشقه ولی خانه‌‌اش رو با پارچه‌ی سیاه زینت می‌دهند. اگر خداوند منبع عشقه پس تنپوش خانه‌اش هم باید یک رنگ عشق باشه. یا اصلا چرا خانه‌ی خدا در شهری که انسان‌هایش سیاه پوست هستند ساخته شده؟! این‌ها همه الهاماتی هست ه وجود داره.
ماه و ستاره‌ای که همه‌ی شعرا و عرفا ازش حرف می‌زنند به زیبایی و نشانه‌بودن تا عظمت مشکی پشتش نباشه معلوم نیست. ستاره با همه‌ی زیبایی و بزرگی‌اش وقتی صبح می‌شود دیگر نیست!
در واقع سیاهی مثل یک مادر هست که ستاره‌ها رو در آغوش گرفته و به همه نشان می‌دهد. وقتی سیاهی نباشه دیگه هیچ چیز نیست!
همیشه توی این فکر بودم که اگر قرار هست عشق که یک چیز عمیقی‌ست و یک تحول بزرگ در زندگی محسوب می‌شه در وجود آدم پیدا بشه چرا آدم به بدی سوق داده می‌شه؟! چرا وقتی عاشق می‌شویم معتاد می‌شویم؟! چرا وقتی عاشق می‌شویم یادمون می‌افته که صبح تا شب بنشینیم و گریه کنیم؟! چرا دکتر و مهندس نشویم؟!
مشکی برای من یک باور و یک اعتقاد هست. اصلا نمی‌خواهم برای دهن‌پرکنی چنین حرفی رو بزنم تا به مردم چیزی رو تحمیل کنم. من با مشکی لذت می‌برم...


برای مشکی‌پوشیدن تعمدی دارید؟


نه. فقط لذت می‌برم. اتاق من هم مشکی هست. اصلا تعمد خاصی ندارم و چیزی رو هم القاء نمی‌کنم.
چند وقت پیش یکی از دوستانم وقتی اتاقم رو دید گفت که خیلی قشنگه! من هم اتاقم رو مشکی رنگ می‌کنم. گفتم تو ابلهانه‌ترین کار ممکن رو می‌کنی! چون این کار برای من قشنگ هست که دوستش دارم اما تو فقط می‌خواهی ادا درآوری...


بی‌خیال مشکی شدیم و از او درمورد خودش پرسیدیم:


بچه‌ی بندر عباسم. البته اصالتا مینابی هستم. متولد 1358 در تابستان. الان ساکن تهرانم اما بندر رو ترجیح می‌دهم.


بندر چه چیزی داره که اینجا نداره؟


ایجا چیزهای خوبی داره که به درد آدم‌های خوب اینجا می‌خوره و بندر هم چیزهای خوبی داره که به درد بندری‌ها و آدم‌هایی که آن‌جا به دنیا آمدند می‌خوره. چیزهایی آنجا داره که من در اینجا کمتر دیدم. مثلا آنجا اگر کسی سه کوچه آن‌ورتر کوچک‌ترین اتفاقی برایش بیفته همه به سراغش می‌روند.
تهران مال تهرانی‌هاست. من هم خدا می‌دانه که اگر به خاطر پیشرفت و اعلام کار به صورت گسترده‌تر نبود هیچ‌وقت نمی‌آمدم یکی اضافه بشوم به این جمعیت زیاد این شهر تا آسایش خود تهرانی‌ها رو بگیرم.
ولی اگر روزی بتوانم موفقیت‌هایی رو که در ذهنم هست تا حدودی به آن‌ها برسم برمی‌گردم شهرم.


به کجا می‌خواهید برسید. نقطه‌ی ایده‌آل شما کجاست؟


رک بگویم که اصلا تو فکر ماهواره و تلویزیون و این مجله و آن مجله نیستم. همین‌طور که می‌بینید کارهای من بیرون آمده ولی خیلی‌ها من رو نمی‌شناسند. از این‌که کارهایم غیرمجاز پخش شده ناراحت نیستم. خیلی هم خوشحالم از اینکه یک نفر کار مرا می‌شنود و یا خوشش می‌آید، یا بدش. حتی کسی که از کارم بدش می‌آید برایم لذت‌بخش هست! نمی‌خواهم شعار بدهم ولی کسی که بد می‌گوید حتما نسبت به کار من بی‌تفاوت نبوده.
من دراین راه می‌خواهم یک سری اعتقاداتی رو که قبول‌شان دارم و باور کرده‌ام و دارم با آن‌ها زندگی می‌کنم در آثارم بیان کنم و به آنها برسم.
همین که پیش خودم بگویم که آقا رضا تو توانستی برایم بس است. خدا وکیلی من نه می‌خواهم خواننده باشم نه شاعر و نه نوازنده . اصلا این کاره نیستم. فقط می‌خواهم فکرهای اندک خودم رو که نمی‌دانم می‌تواند از نظر بقیه قابل قبول باشه یا نه ارائه بدهم. توی این راه هم به کسی نیاز ندارم. نمی‌خواهم بگویم که من دراین راه نیاز به پشتیبان دارم. من همیشه گفتم که نون عشق‌و می‌خورم منت نونوا ندارم...


یعنی در حقیقت موسیقی برای شما یک ابزاره؟


دقیقا. در مقابل بزرگان گزافه‌گویی محض است که بخواهم بگویم که من موسیقیدان هستم. در زمینه‌ی موسیقی من تحصیلات آکادمیک نداشته‌ام و بد و بیراه می‌دانم به اهل موسیقی اگر بگویم که رضا صادقی یک موسیقیدان هست.
همانطور که شما گفتید موسیقی برای من یک ابزار زیباست که زیبایی‌های در ذهنم رو با آن القاء کنم.


موسیقی بندری چقدر به کار شما تأثیر گذاشته و آیا صرفا کار بندری انجام می‌دهید؟


من در موسیقی‌هایم به ریتم توجه زیادی دارم. در واقع این آگاهی از ریتم در بچه‌ی 7-8 ساله‌ی بندر به خوبی دیده می‌شود. من هم حساسیتم به این موضوع از این جا ناشی می‌شود. من صرفا کار بندری نمی‌کنم. چون اگر می‌خواستم این کار را انجام دهم نمی‌توانستم خیلی چیزها رو به بقیه‌ی جاها القاء کنم.
در مورد موسیقی بندری هم بگویم که در ایران اکثرا موسیقی بندر عباس رو با موسیقی بندر خرمشهر و بوشهر اشتباه می‌گیرند. موسیقی این نواحی کاملا با هم متفاوت است. ضمن اینکه فضای دریا و صید هم اگر می‌خواستم در موسیقی‌ام به کار ببرم خیلی تکراری می‌شد. برای همین هم از چیزهایی که بکرترند استفاده کردم. مثلا از خانه‌های بندری که با خشت و گل ساخته می‌شود. در واقع این هم یک باور جدیدی در موسیقی بندری بود.
این را هم بگویم که موسیقی من موسیقی فولکلور نیست! به نظرم اگر کسی می‌خواهد موسیقی بندری بزند باید با سازهای بندری این کار را انجام دهد. اگر من بخواهم با یک کیبورد بندری بخوانم ارزش موسیقی شهرم رو پایین آوردم.


سه چهار ماه پیش به یکباره رضا صادقی خیلی گل کرده بود اما به همان سرعت هم اسمش از سر زبان‌ها افتاد فکر می‌کنی دلیلش چیست؟ و آیا در این کار تعمدی داشتی؟


تمام کارهای دنیا همینه. ببینید بهترین کارهایی که در قدیم ساخته شده‌اند درست است که در یک برهه از زمان بسیار با استقبال فراوان روبرو بوده و همه‌ی مردم آن‌ها را دوست داشته‌اند اما الان مردم از آن اثر به عنوان یک خاطره‌ی خوب یاد می‌کنند.
این یک وجه موضوع و وجه دیگرش این‌که در همان زمان کارهای من به قول یکی از دوستانم مثل قارچ بین مردم آمد. اکثر کارها یعنی 95 درصد کارها جنبه‌ی آزمایشی داشت. یادم می‌آید همین ترانه‌ی «بغض ترانه» وقتی در استودیو ضبطش به پایان رسید گفتم ok و هنوز خیلی‌ها که آن کار را دارند با ok آخرش می‌شنوند! دیگر این کار را نکردم. صرفا به خاطر این‌که در آن زمان من خیلی دچار مشکل شدم.
خواستم از این به بعد اگر قرار است کاری انجام بدهم طوری انجام دهم که لااقل بتوانم بعدا از کار دفاع کنم. وقتی کار من آمد بیرون آقای صولتی آن را خواند. نتوانستم کاری کنم. حتی آقایی در دوبی پیدا شد به نام مهرشاد که کارهای مرا می‌خواند و مدتی همه من را به اسم مهرشاد می‌شناختند! در این مورد هم نتوانستم کاری کنم.
ناگزیر بودم یک مقدار سکوت کنم و بهانه‌ای دست کسی ندهم.


در مورد کاست جدیدتان هم توضیح دهید. بالاخره مجوز گرفت؟


بله. خدا راشکر این کار مجوز گرفت. «حرف آخر» اوایل سال جدید به بازار خواهد آمد. در این کار از تکنیک‌های متفاوتی بهره‌گرفتم که کمتر استفاده می‌شده.


خودمانی بودن او به ما این اجازه را می‌داد که کمی سوال‌های خصوصی بپرسیم:
مجردید؟


بله. موسیقی چیزی‌ست که شریک نمی‌خواهد. بالاخره کسانی‌که این تجربه را کرده‌اند می‌دانند که همسر آدم دوست دارد تمام احساس مال او باشد، موسیقی هم دوست دارد که تمام احساس آدم را مال خودش کند. بنابراین مجردم!


به سازهای ایرانی هم علاقه دارید؟


به تار علاقه‌ی زیادی دارم.


هفت سنگ هم بازی کرده‌اید؟


خیلی از بازی‌ها رو دوست داشتم بکنم اما نشد. شطرنج رو خیلی دوست داشتم اما اولین باری که بازی کردم باختم و دیگر شطرنج بازی نکردم.


دوست داشتید هفت‌سنگ بازی کنید؟


راستش را بخواهید نه! از بازی‌های دودویی خوشم نمی‌آمد. همین فوتبال رو هم اگر پرسپولیس نبود اصلا نگاه نمی‌کردم!


حمید می‌گوید: فکر کردم باید طرفدار ابومسلم مشهد باشید چون مشکی می‌پوشند؟


اون‌ها که کارشان خیلی درست هست. اتفاقا توی یکی از بازی‌هاشان تماشاگران پارچه‌ی مشکی رو دست‌شان گرفته بودند که رویش نوشته بود مشکی رنگ عشقه!


چه چیزی شما را عصبانی می‌کند؟


یک زنگ تلفن که به من چیزی از آن طرف خط بگوید که نیستم. مثلا به من بگویند که تو آدم مغروری هستی! وقتی هم عصبانی می‌شوم نه جایی می‌روم و نه تلفنی جواب می‌دهم. ترجیح می‌دهم تنها باشم.


چه‌چیزی رضا صادقی را خوشحال می‌کند؟


دیدن مادرم...


فکر می‌کنید با آمدن کاست شما دوباره برسر زبان‌ها می‌افتید؟


بله. امیدوارم که مردم دوباره مرا بپذیرند. خیالتون راحت تا دنیا دنیاست، تا ایران ایرانه، تا جوون جوونه می‌گه مشکی رنگ عشقه! یا لااقل10 سال دیگه می‌گن بابایی بود که می‌گفت مشکی رنگ عشقه!


به کلاغ علاقه دارید؟


به خاطر پرروییش خیلی دوستش دارم. در واقع دلم برایش می‌سوزد. از بس که کلاغه مجبوره که پر رو باشه!


کمی هم فضا را به اصطلاح عیدانه کردیم:

عید امسال چه می‌کنید؟


هیچ‌وقت نمی‌آیم مشکی‌پوشیدنم رو برکسی تحمیل کنم. این نمی‌شود که چون من دوست دارم و لذت می‌برم از مشکی بیایم آن را تحمیل کنم. به قول یکی از دوستان شگون نداره که سرسفره هفت سین با لباس سیاه نشست. منم قبلا وقتی می‌دیدم در خانواده همه خوشحالیم اما همه از سیاه پوشیدن من حالتی دارند ترجیح می‌دادم که آن لحظات را بیرون باشم و جایی که راحت باشم.
اما امسال عید کاملا فرق می‌کنه! امسال خیلی‌ها فهمیدند که مشکی رنگ عشقه. خودم می‌خواهم امسال همین‌جا سفره‌ی هفت‌سین بیندازم. عیدی زیر قرآن بگذارم. فکر می‌کنم خیلی سال خوبی باشه برای من امسال. سال 83 هم خیلی خوب بود.


از عید بچگی‌ها هم بگو؟


آن عیدها پر از قشنگی بود. خیلی قشنگ‌تر و به یادماندنی‌تر از الان. کمتر کسی آن زیبایی‌ها رو لمس می‌کنه. انتظار تحویل شدن سال، خالی کردن ظرف پسته و آجیل، عیدی گرفتن از دست بزرگ‌ترها برایم فراموش نشدنی هستند.
یادم می‌آید یکبار پسرعمه‌ بزرگم سرم رو کلاه گذاشت. اون موقع از این ده تومانی‌ها که عکس مدرس دارند تازه آمده بود. پسرعمه‌ هم به من می‌گفت این ها رو نمی‌گیرند من از تو پنج تومان می‌خرم. این بود که من پنج تومان می‌گرفتم و اسکناس ده تومانی به او می‌دادم!


لحظه‌ی سال تحویل تا به حال ساز زده‌اید؟


پارسال سال تحویل خیلی تنها بودم. از این سه چهار سال هم که تنها بودم تنهاتر! تهران بودم. خیلی دلم برای خودم سوخت. توی تصورم بود که الان همه‌ی فامیل توی خانه‌ی ما جمع شده‌اند و من نیستم. مجبور شدم پناه ببرم به ساز و کار «بغض ترانه» همانروز ساخته شد.


عیدی چه می‌خواهید به مردم بدهید؟


قرار است از طریق سایتم ترانه‌ی پرچم مشکی را به مردم عیدی بدهم.


چی دوست دارید عیدی بگیرید؟


یک ده تومانی که عکس مدرس رویش باشه


دوست داری اولین کسی که می‌آید اینجا عیددیدنی چه کسی باشه و چه کسی می‌آید؟


تخیلی اگر بخواهم بگویم دوست دارم مادرم بیاید. اما دوست خوبم هومن البرز می‌آید. امسال مطمئن هستم که همه‌ی دوستانم می‌آیند. شما هم که زنگ می‌زنید.


ما اصلا می‌آییم با ده تومانی مدرس!


و در این قسمت از مصاحبه بود که حمید باز هم از خاطره‌ی بم و کافی‌نت معروفش گفت...

نظرت درباره‌ی صدای خودت چیست؟


بعضی وقت‌ها از صدایم خیلی بدم می‌آید. یعنی وقتی گوش می‌دهم اعصابم خورد می‌شود. ولی بعضی وقت‌ها هم خیلی خوشم می‌آید.


از کدام یک از کارهای خودتون بیشتر لذت می‌برید؟


دلم برات تنگ شده جونم یا همان بغض ترانه که گفتم چون در یک لحظه‌ی حسی خیلی خوب ساخته شد. آهنگ « وقتی که نگاهم به نگاهت خیره می‌شه» احساس می‌کنم خیلی رویایی و خوب درآمده و آهنگ جدیدی به نام « روزها گذشت».


دیگر زمان‌مان تمام شده بود و بیشتر از این نمی‌شد وقت حرف زد:

و حرف اخر:

دلتون شاخه نبات، صدتا هجرون واسه‌ی وصل شما خمس و زکات
از مردم می‌خواهم مثل همیشه که من رو پذیرفتند باز هم بپذیرند. اگر اشتباهی کردم به من بگویند و ممنون که این مدت من رو تحمل کردند. قول می‌دهم که کارهایم رو بهتر و بهتر کنم.
هیچ عکسی نذاشتیConfused
ما بندریا افتخار میکنیم که رضا صادقی رو داریمSmile