انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: سوتی ها تونو وقتی تو مدرسه بودید بنویسید
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7
سوتی ها تونو وقتی تو مدرسه بودید بنویسید










خودم وقتی داخل کلاس بودیم معلم نبودو ما داشتیم به میزا میزدیم ویک دفعه فکر کردم دوستم (ابولفضل) بود گفتم تو هم بیا بعععععععععععععععععععععععد معلم بودHuhHuhHuhHuhHuh
سوتی نداشتم یعنی اگه داشتم هم سریع خودمو جمع میکردم و یه جوری به یه چیز منطقی ربطش میدادم مثلا معلم یه سوال کرد من یه سوال دیگه رو جواب دادم اونم گفت این جواب چی بود گفتم خانم میخوام قشنگ از اولش توضیح بدم اخه تاریخ بود جنگ جهانی من داشتم چکونگی به تخت رسیدن احمد شاه رو توضیح میدادم ولی خوب چون تو زمان اون بود معلم گفت میدونم خیلی کامل خوندی ولی به خاطر اینکه خیلی وقت نداریم فقط همون قسمت رو توضیح بده منم مثل طلبکارا قبول کردم یعنی موقعیت رو به نفع خودم تغییر دادمSleepyBig Grin
همش با خودکار میزدم رو نیمکت آهنگ درست کنم معلمم حسابی از خجالتم د ر می اومد
یه بار دیر کرده بودم ولی تبق عادتمم در رو باز کردم و ادای خانوممونو در آوردم...بعد دیدم سر کلاسه...Confused
ConfusedConfusedConfusedConfused
بد خت شدم رفتBig Grin
من مبصر بودم بعد داشتم یکی از بچه هارو مثل سگ میزدم
بعد ناظممون اومد قشنگ ارادتشو بهم نشون داد !!!!
منم داشتم میگفتم این معلم چه قدر خر... و آش...ل بعد دیدم پشتم وایساده از اون به بعد باهام چپ افتادUndecidedBig GrinTongue
قرار بود بعد از اینکه امتحان ترمو دادیم با بچه ها بریم خیابون بعد مدیر بهمون گفت باید
یه راست بریم خونهو اینا.از شانس گند تو خیابون دیدیمش ولی یه جوری گند کاریو درست
کردیمBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig Grin
من فقط یه روز اونم صبح تنها بودم پاشدم بدون اینکه به ساعت نگاه کنم همه جا تاریک بود ساعتم نمی دیدیم رفتم مدرسه دیدیم در مدرسه بسته است ترسیدم که یدرسیدم رفتم کوبیدم به در با لگد هیشکی در باز نکرد نشتم گریه کردم یهو دیدم ناظمون با ماشین اومد ازم پرسید چی شده گفتیمه هیشکی درو باز نمی کنه  معلمون خندید بعدا فهمیدم من نیم ساعت زود رفت بودم یه بارم قرار شد برم پای تخته نقشه گشور بکشم برگه دستم برعکس بود منم که گیج نقشه رو تو تخته بر عکس کشیدم کلاسمون پسر هم داشت پسرها کلی بهم خندیدن اب شدم از خجالت

یه بار تو ابتدایی واسه نمایش رفته بود کانون میثم ما نمایشمون رو اجرا کردیم نشستیم نمایش بعدی رو ببینیم بعده بچه های اونا کمک کردیم بعد معلم تربیتی ما تابلو نمایش رو دیوار رو بر عکس زده بود هیشکس هم نفهمید یهو دوستم گفت بچه ها چرا چوب های گل  افتاب گردون ها رو حواست بیشتر که دقت کردیم فهمیدیم خانوم شیر خدا بر عکس زده کلی خندیدیم بعد رفتیم بهشون گفتیم

یه بارم تو کتاب خونه مدرسه 4 نفر تنها بودیم یکی از بچه ها رفت بیرون من به یکی از دوستام گفتم حواسش باشه هر وقت اومد من اونو بترسونم بعد نگو خانوم قرانی مون میاد این میگه اومد اونکه میاد تو منم وارد عمل میشم تازه می فهمم که خانوم قرانی مونه شانس اوردم جوون بود از اون گیرا نبود هیچی نگفت وگرنه پدرم در اومده بود
یه روز داشتم با دوستام سرکلاس میرقصیدم(با چادر)یک دفعه معاونمون اومد دستمونو گرفت با همون وضعیت مارو برد دفتر پیش مدیر خلاصه از منو دوستام یه تعهد خوشگل گرفتن
ی بار به معلممون گفتم خاله
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7