انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: خلاصه قسمت هشتم سریال سرزمین بادها
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
در قسمت قبل دیدید که موهیول پیش وساجا رفت و گفت تا شاه یوری رو نکشم قصد مُردن ندارم و اکنون ادامه ی ماجرا

وساجا به موهیول میگه می خوای شاه کشور خودت رو بکشی؟ موهیول میگه اون تمام دوستان منو کشته و دیگه شاه من نیست
وساجا به فرمانده میگه نظرات در مورد این پسره چیه که اونم میگه به نظرم دروغ نمی گه
بعد دوباره به زندون می برنش که اونجا یه زندانی بهش میگه من مال گوگوریو هستم و بیا با هم فرار کنیم

بعد سه تایی دست به یکی می کنن و فرار می کنن و اون زندانیه به موهیول میگه باید برگردیم گوگوریو که موهیول بهش میگه من دیگه به گوگوریو بر نمی گردم
بهد یارو میگه من جاسوس گوگوریو هستم و به اینجا اومدم تا اطلاعات بدست بیاورم و اگه برگردیم و این اطلاعات رو در اختیار شاه بگذاریم پاداش خوبی به ما میده که موهیول بهش میگه شاه یوری دیگه شاه من نیست

بعد اون یارو به موهیول و مارو حمله میکنه و موهیول یارو رو تا می خوره می زنه که یکدفعه سربازا سر می رسن و معلوم میشه این یارو رو طعمه کردن تا دروغ یا راست حرفهای موهیول رو بفهمند
یه میز پر از غذا می ارن جلوی موهیول و مارو می گذارند و مارو میگه فکر کنم این اخرین غذایمون باشه که موهیول میشینه و شروع به خوردن میکنه و به مارو هم میگه اگه می خوای زنده بمونی بخور
یه مستخدمه می اد و دو تا لباس نو بهشون میده و اونا هم لباسا رو می پوشن و موهیول یون رو می بینه

موهیول و مارو رو می برند پیش وساجا و وساجا هم بهش میگه خیلی بهت می اد و بهشون میگه از الان باید اموزش ببینین و یکی از سایه های سیاه بشوید و اگه نتونید یه سایه سیاه بشوید دوباره روتون سم امتحان می کنند و می میرید
شاه یوری سریو رو احضار میکنه و بهش میگه می دونم برای چی منو احضار کردید و بعد خدمتکارش بهش میگه واقعا می خوای با قوم گیسان وصلت کنی؟ اونا وحشی هستن که سریو میگه منو تنها بگذار
سانگا هم از مشاورش می پرسه اون واقعا می خواد سریو رو بفرسته گیسان که مشاورش می گه اره و سانگا میگه اگه همین طوری پیش بره قدرتش زیاد میشه و حتی ممکنه به بویو هم اعلان جنگ کنه

باگیوک میگه هنوز دیر نشده و بهتره شاهزاده یوجین رو داماد قوم خودمون بیریو کنیم و سانگا میگه کسی رو هم در نظر دارید که باگیوک میگه آره
تو اردوگاه سایه سیاه فرمانده از دوجین می خواد تا اموزشهای سایه سیاه شدن رو بهشون نشون بده که دوجین میگه اول باید در شمشیرزنی ماهر شوید و چند زبان هم یاد بگیرید و به هیچ کسی هم اعتماد نکنید و بعد هم دو تا رو مسئول اموزش مارو و موهیول می کنند

بعد یه مانور شبانه شروع میشه و برای سه روز می دوند و پدر همشون در می اد و فرمانده میگه تازه ماموریت اصلیتون شروع شده و باید تا دو روز دیگه به اردوگاه برگردید و هر کی نتونه این کار رو بکنه از اردوگاه اخراج میشه
بعد موهیول و دوجین اولین کسانی هستند که بر می گردند و به فرمانده میگه ما ماموریتمون رو انجام دادیم
موهیول به دوجین میگه دوباره هم باید از این کارها بکنیم که دوجین میگه ماهی یکبار و دو تاشون ولو میشن و یون هم می اد بالا سرشون
یون می اد پیش سایه سیاه ها و بهشون میگه از الان زبانهای کشورهای دیگه رو بهتون یاد می دهم

تو گوگوریو ملکه می اد و به یوری میگه تا کی می خواهید ولیعهد رو معلوم نکنید که یوری میگه وقتش که بشه خودم این کار رو می کنم و دیگه حرفش رو هم نزن و یوجین به مادرش میگه امروز سالگرد هامیونگه و اینقدر عجله نکن

سانگا به درخواست ملکه می ره پیشش تا در مورد ولیعهدی صحبت کنه که سانگا میگه به زودی با یوری صحبت می کنه و قضیه ی ازدواج یوجین با دختری از قبلیه ی بیریو رو پیش میکشه

تو راه معبد سه تا نقاب دار کمین کردن تا یوری رو بکشن و یکی از اونها تیری به سمت یوری پرتاب میکنه که رئیس محافظا خودش رو در مقابل تیر قرار می ده و یوری کشته نمیشه

محافظ شاه یوری و چند دیگه از محافظا با اونها میجنگن و اونها رو دستگیر می کنن که شاه یوری می پرسه کی شما رو فرستاده و یکی از اونها میگه شاهزاده هامیونگ ما رو فرستاده
وقتی نقاب یکیشون رو بر می دارند می بینند هائه اپ است و هائه اپ میگه ما اومدیم تا انتقام شاهزاده هامیونگ رو از شما بگیریم

مشاور شاه یوری با هائه اپ و گویو حرف می زنه و میگه شاهزاده هامیونگ خودشون رفتند و شاه یوری ازشون نخواسته این کار رو بکنند که گویو میگه پس برای چی دستور دادند ما رو بکشند؟
مشاور شاه یوری قضیه رو به یوری میگه و یوری هم باگیوک رو احضار میکنه و از طرفدارهای هامیونگ می پرسه که باگیوک میگه من اونا رو برای مخالفت نکردن و به خطر انداختن کشور کشتم که یوری میگه این کار رو به خاطر قوم خودت کردی چون تو هامیونگ رو به بویو بردی و می ترسیدی که اونها از تو انتقام بگیرند

تو اردوگاه سایه های سیاه دارند اموزش نظامی می بینن که مارو تو یه درگیری زخمی میشه و طرفی که مارو رو زده بود بهش میگه بدبخت که خون موهیول به جوش می اد و یه ضربه حسابی می زنه که فرمانده می اد و جلوشون رو میگیره

به خاطر اینکه دوجین مسئول اموزش موهیول بوده هر دوشون رو از تیر اویزون می کنند و فرمانده بهشون میگه تا فردا غروب باید تنبیه شوید و یون هم می اد و این دو تا بدبخت رو تماشا می کنه

بعد از تنبیه هر دوشون می رن درمانگاه و یون بهشون میگه حالتون خوبه ولی وقتی فرمانده می اد بهش میگه حالشون خوب نیست و نباید تعلیم ببینند

وقتی همه از اردوگاه بیرون رفتند این سه تا هم می رن پیک نیک و یون هم میگه تا حالا احساس به این خوبی نداشتم و دوجین از موهیول می پرسه زندگیت تو گوگوریو چطور بود؟

موهیول میگه یه طراح بودم و یون میگه یه نقاشی از من بکش و موهیول هم شروع میکنه یه نقاشی ازش بکشه و دوجین هم دراز میکشه و از طبیعت لذت می بره و خبر نداره در اینده چی قراره بشه

برای تسو خبر میارن که سفیر ژین به گوگوریو رفته و درخواست شما رو رد کرده و تسو هم میگه همین الان بهش حمله می کنیم که وزیرش میگه اگه به اونها حمله کنیم یوری ممکنه به ما حمله کنه که تسو میگه همین الان تاک روک رو احضار کن(وساجا)

یوجین از ولیعهد شدن می ترسه و برای خدمتکارش یون هوا میگه از مسئولیتی که بدوشم باشه می ترسم و ای کاش یه اهنگر ساده بودم و فقط با تو بودم

یکدفعه ملکه پیداش میشه و به یوجین میگه این اراجیف چیه داری میگی و یه چک می خوابونه تو گوش یون هوا و بهش میگه اگه این خرفها رو جایی بزنی می کشمت
بعد به یوجین میگه اون لحظه ای که می خواستم فرا رسیده و فقط به من اطمینان کن و من هر چی ضعف داشته باشی رو جبران می کنم

ماهوانگ می اد پیش یوری و میگه من کمک زیادی به شما کردم و حالا شما باید جبران کنید یوری هم میگه سانگا هواتو داره و میگه می دونه با اونا همدستی کرده

و بعد هائه اپ و گویو رو می اره داخل که قیافه ی ماهوانگ اینطور میشه که یوری میگه مگه روح دیدی که قیافت اینطور شده
بعد به هائه اپ میگه من تا حالا کشور رو با سیاست قوی کردم و اگه بخوام راه رو ادامه بدهم به یی مثل تو نیاز دارم
تو اردوگاه سایه های سیاه فرمانده می اد و به دوجین مارو وموهیول و یه سرباز دیگه یه ماموریت برای انجام می ده و میگه باید لرد قلعه ی یونگول رو بکشید

می ان تو قلعه و نگهبانها رو بیهوش می کنند و وقتی می خوان لرد قلعه رو بکشند می بینند تو رختخوابش نیست و جا تره و بچه نیست
وقتی می ان بیرون می بینن همه ی سربازا محاصرشون کردند و دوجین هم تسلیم میشه
دوجین بهشون میگه اخرین راه برای سایه های سیاه اگه دستگیر شدن اینه که خودشون رو بکشند و سه تا قرص بهشون نشون می ده و موهیول هم بر می داره و می خوره و هر سه تاشون می میرن

سه تا روی تخت خوابیدن که موهیول به هوش می اد و یون بهش می گه خوب خوابیدی که موهیول می فهمه این یه نقشه برای امتحان اونها بوده و فرمانده می اد و میگه این امتحان اخر بود که قبول شدید
وساجا به اون چهار تا میگه باید تا ده روز دیگه به گوگوریو بروید و سفیر ژین رو بکشید

یون هم به پدرش میگه من هم باید با اون گروه بروم که وساجا میگه نه و یون هم میگه می دونم که شاه تسو بهت اعتماد نداره و پدرش هم میگه اوضاع هر طور هم باشه تو رو نمی خوام از دست بدهم که یون یه مشت چرت و چرت میگه و وساجا هم قبول میکنه
اون چهار تا وقتی به گوگوریو می رسن یه دختری به استقبالشون می اد و به یه خونه می بردشون

سریو به گوگوریو بر می گرده و به محافظ یوری میگه به پدرم بگو من اومدم و یوری هم وقتی اونو می بینه هم خوشحال میشه هم دلش میگیره که چرا این سرنوشت دخترش شده و سفیر ژین در همین حین وارد میشه
یوری به استقبال سفیر می ره و بهش بای این سفر خطرناک تبریک میگه

یه سفیر دیگه از یانگموک می اد که یوجین به استقبالشون می ره که در اصل دوجین و موهیول و افرادش هستند که به شکل سفیر در اومدند و اونا رو به اتاقشون راهنمایی می کنند
در راه رفتن به اتاق یون رو می بینند که به شکل یه خدمتکار در اومده
موهیول شب به سراغ یوری می ره که بکشدش و به نزدیکیاش هم می رسه و می خواد خنجرش رو پرتاب کنه که همین جا این قسمت تموم میشه و شما تو خماری می مونید