انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: داستانی به نام قضاوت
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
عید بود و دید و بازدید در کنج خلوت خود نشسته بود ودر خود غوطه ور حوصله کسی و جای را نداشت به ناگاه فکری به ذهنش رسید از جا بلند شد و کلید را فشرد و با خوشا آمد گوئی به زبان اجنبی وارد شد فضای وسیع بود که راهها و پنجرهای مختلفی در تعبیه شده بود که هر کدام به عالمی وسیعتر راه داشت بر پنجره مورد نظر کوبید و پنجره­را دیگر را که برای ورود به ان شاهراه مورد نظرش بود را نیز گشود و کلماتی را برای ورود ثبت کرد وارد شد و از انهمه خانهای که در ان شاهراه بود بر اتاقکی وارد شد بیغامی در ملا عام توسط جارجی دیجیتال جار زده می­شد چه کسی عزم سفر دارد او که خسته و سردرگم بود و عشق سفر ندا داد من هستم به کدامین دیار با کدامین وسیله مقداری گفتند و شنیدند او تمام توان و عالمش همان نزدیکیها و کهک بود و دیگری عالمی دیگر داشت سفر به فضا و.....لحظاتی را گفتند و شنیدند و خند­یدند وشادی کردند و بعد از کمی کپ و گفت خداحافظی کردند .

گذشت و گذشت و هر یک فکری نسبت به دیگری میکرد چند دفعه­ای دیگر هم در آن نقطه هم را دیدین اما در حد چند جمله و شوخی گذشت .

تا اینکه در ماهی که ماه میهمانی لاله­ها بود نیمه شبی در همان نقطه به هم رسیدند چه نشد و چه نشد حرف آن دو به صحبتهای علمی و کتاب و این چیزها کشید وبعد از کمی گفت و شنود ÷ی به آن بردند که ای دل غافل چه اشتباهی نسبت به هم میکردند که هر یک دیگری را علاف و .......می­پنداشت غافل از این که هر دو کرمهای کتابی بودند که هر از چند گاهی از سر ختگی از دنیای غیر واقعی و دغل بازی سری به این عالمی که اسمش دنیای مجازی  اما در واقع واقعیترین عالم است برای رفع خستگی میزده­اند(شنیده یا دیده یا خوانده­ام جائیکه شخصی گفته بود با یه ازمایش و یه چیز دیدن نمیشود در مورد شخصی قضاوت کرد که شاید او در آن مرتبه بر اثر شرایط محیط آنگونه عمل کرده است)  و این شد گشودن باب دوستی و همکاری .