10-09-2013، 9:59
سلامي به بوي خوش آشنايي
الان نشستم روبهروي اون خال خاليه و دارم برات نامه مينويسم. ميدانم از احوالاتم خبر نداري، و از بوق سگ تا نصفه شب تو شهر جون ميكني، ولي آقام گفت: چند روز ديگه عيد است.
اين نامه را برات مينويسم تا اگه آمدي خانهمان يه جوري بدم بهت، آنوقت شهر كه رفتي و دلت برام تنگ شد، هي بخوانيش.
از روز عيد كه با ننهت آمدي خانه ما و آن پيراهن خال خاليه سفيد، سياه را با شلوار كرم پوشيده بودي، همين طور جلو چشممي وقتي رفتي ننهم گفت: ماشااله... عجب چشماي گاويه قشنگي داره پسر عزيز خانم.
باور كن از اون روز تا حالا يك روز هم نگذاشتم كسي گاوها را بدوشد، هر روز زودتر از بقيه بيدار ميشوم و ميرم تو طويله، از اول كه ميرم اون گاو خال خاليه، هر طرف كه ميچرخم چشم ازم برنميداره. هر گاوي رو كه ميدوشم سرش رو برميگردونه و زل ميزنه به من، بعضي وقتها آنقدر بروبر نگاهم ميكنه كه مجبور ميشم برم جلوش وايستم و باهاش حرف بزنم. شايد باور نكني ولي يه جوري سر تكان ميده و نگاه ميكنه كه انگار ميفهمه چي ميگم، بعد وقتي لبهام رو گاز ميگيرم هي ما.. ما.. ميكنه، وقتي زل ميزنم تو چشماي سياهش كه عين چشماي سياه و درشت تو قشنگه و ميگم: دوستت دارم! پا ميكوبه و سرش رو ميماله به شونهام. دست كه ميكشم رو پيشوني سفيدش، انگار كه بخنده دندانهاش رو ميبينم، يه جوري ميخنده انگاري تو ميخندي. صورتش همان حالتييه كه صورت تو.
پريروز كه داشتم باهات حرف ميزدم، اون گاو گندهه زد سطل شير را ريخت زمين. شك نكن از حسودي بود.
ننهم كلي فحش بارم كرد كه: دختره معلوم نيست حواسش كجاست، لابد عاشق شده برام.
خوب همه ميدونن، ننهم هيچ وقت دروغ نميگه.
نگذاشتم بفهمه كه داشتم چشمهاي تو رو نگاه ميكردم و باهات حرف ميزدم، گفتم گاوه به خودمم لگد زد، جاي همون لگدي كه تو اون روز زده بودي رو نشونش دادم، هنوز يه كم كبود بود.
آخه قبلاً نگفته بودم كه تو ماشااله با اون زورت زدي كمرم رو كبود كردي، خوب ميدونم تقصير خودم بود، هر چي ما... ما... كردي گوش نكردم، آره، ميدونم بد كردم، نبايد ميگفتم، براي همين است كه اين دو سه روز نتونستم بيام طويله. ننهم ميگه: گاو گندهه لج كرده، ميگه: گاوها محبت رو ميفهمن، ميگه: معلوم نيست دست سر كدومشون كشيدي كه ناغافل زده اين طوري كبودت كرده.
اين چند روز خواهرم رو ميفرسته طويله. اونم هي غر ميزنه، خيالت راحت، از فردا خودم دوباره ميام.
ميدوني، كارم شده اين كه صبح تا شب بشينم پاي دار قالي و به تو فكر كنم، اين چند روز يك منگولة رنگي قشنگ از نخهاي قالي برات درست كردم، ميخواهم ببندم دور گردنت و بندش را بپيچم دور زنگولهت، آره، ميدونم همين طوري هم از همه سري.
ولي ميخوام بزني تو پوز شوهر صبري، كه دم به ساعت برام شوهرم... شوهرم نكنه.
آقام ميگفت چند روز ديگه عيده، گفت چه عيديها، ولي يادم نموند، حالا هر عيدي كه هست، باشه، همين كه عيد باشه خوبه، ميدوني كه عيد ديدني كار خوبيه، دست ننهت را بگير و پيراهن خالخاليه قشنگت را هم بپوش و بيا عيد ديدني.
اگر بيايي اين نامه را يه جوري ميدم بهت، يعني جوري كه ننهت نفهمه.
راستش به اندازة تمام گرههاي همة قاليهايي كه بافتم دوستت دارم، چون به هر گرهاي اسم تو رو گفتم و فوت كردم.
بيبي زبيده ميگفت، براي هر كاري كه داري يك نخ بگير دستت، نيت كن و صلوات بده، صدو نميدونم چند بار كه اين كار رو بكني خدا دست رد به سينهت نميزنه.
خوب منم همة گرههاي قالي را به اسم تو زدم، خيالت راحت، فقط حواست باشه يك موقع تو هم عين اون گاو خالخاليه لگد نزنيها. چون ديگه نميتونم بگم تقصير گاو گندهه بوده، آخه قرار است امروز آقام گاو گندهه را بفروشه و دو تا گوساله بخره.
ديگه ملالي نيست.
نمكدان، بي نمك شوري نداره دل من طاقت دوري نداره
نویسنده : مصیبی
منبع : دفتر طنز حوزه هنری
الان نشستم روبهروي اون خال خاليه و دارم برات نامه مينويسم. ميدانم از احوالاتم خبر نداري، و از بوق سگ تا نصفه شب تو شهر جون ميكني، ولي آقام گفت: چند روز ديگه عيد است.
اين نامه را برات مينويسم تا اگه آمدي خانهمان يه جوري بدم بهت، آنوقت شهر كه رفتي و دلت برام تنگ شد، هي بخوانيش.
از روز عيد كه با ننهت آمدي خانه ما و آن پيراهن خال خاليه سفيد، سياه را با شلوار كرم پوشيده بودي، همين طور جلو چشممي وقتي رفتي ننهم گفت: ماشااله... عجب چشماي گاويه قشنگي داره پسر عزيز خانم.
باور كن از اون روز تا حالا يك روز هم نگذاشتم كسي گاوها را بدوشد، هر روز زودتر از بقيه بيدار ميشوم و ميرم تو طويله، از اول كه ميرم اون گاو خال خاليه، هر طرف كه ميچرخم چشم ازم برنميداره. هر گاوي رو كه ميدوشم سرش رو برميگردونه و زل ميزنه به من، بعضي وقتها آنقدر بروبر نگاهم ميكنه كه مجبور ميشم برم جلوش وايستم و باهاش حرف بزنم. شايد باور نكني ولي يه جوري سر تكان ميده و نگاه ميكنه كه انگار ميفهمه چي ميگم، بعد وقتي لبهام رو گاز ميگيرم هي ما.. ما.. ميكنه، وقتي زل ميزنم تو چشماي سياهش كه عين چشماي سياه و درشت تو قشنگه و ميگم: دوستت دارم! پا ميكوبه و سرش رو ميماله به شونهام. دست كه ميكشم رو پيشوني سفيدش، انگار كه بخنده دندانهاش رو ميبينم، يه جوري ميخنده انگاري تو ميخندي. صورتش همان حالتييه كه صورت تو.
پريروز كه داشتم باهات حرف ميزدم، اون گاو گندهه زد سطل شير را ريخت زمين. شك نكن از حسودي بود.
ننهم كلي فحش بارم كرد كه: دختره معلوم نيست حواسش كجاست، لابد عاشق شده برام.
خوب همه ميدونن، ننهم هيچ وقت دروغ نميگه.
نگذاشتم بفهمه كه داشتم چشمهاي تو رو نگاه ميكردم و باهات حرف ميزدم، گفتم گاوه به خودمم لگد زد، جاي همون لگدي كه تو اون روز زده بودي رو نشونش دادم، هنوز يه كم كبود بود.
آخه قبلاً نگفته بودم كه تو ماشااله با اون زورت زدي كمرم رو كبود كردي، خوب ميدونم تقصير خودم بود، هر چي ما... ما... كردي گوش نكردم، آره، ميدونم بد كردم، نبايد ميگفتم، براي همين است كه اين دو سه روز نتونستم بيام طويله. ننهم ميگه: گاو گندهه لج كرده، ميگه: گاوها محبت رو ميفهمن، ميگه: معلوم نيست دست سر كدومشون كشيدي كه ناغافل زده اين طوري كبودت كرده.
اين چند روز خواهرم رو ميفرسته طويله. اونم هي غر ميزنه، خيالت راحت، از فردا خودم دوباره ميام.
ميدوني، كارم شده اين كه صبح تا شب بشينم پاي دار قالي و به تو فكر كنم، اين چند روز يك منگولة رنگي قشنگ از نخهاي قالي برات درست كردم، ميخواهم ببندم دور گردنت و بندش را بپيچم دور زنگولهت، آره، ميدونم همين طوري هم از همه سري.
ولي ميخوام بزني تو پوز شوهر صبري، كه دم به ساعت برام شوهرم... شوهرم نكنه.
آقام ميگفت چند روز ديگه عيده، گفت چه عيديها، ولي يادم نموند، حالا هر عيدي كه هست، باشه، همين كه عيد باشه خوبه، ميدوني كه عيد ديدني كار خوبيه، دست ننهت را بگير و پيراهن خالخاليه قشنگت را هم بپوش و بيا عيد ديدني.
اگر بيايي اين نامه را يه جوري ميدم بهت، يعني جوري كه ننهت نفهمه.
راستش به اندازة تمام گرههاي همة قاليهايي كه بافتم دوستت دارم، چون به هر گرهاي اسم تو رو گفتم و فوت كردم.
بيبي زبيده ميگفت، براي هر كاري كه داري يك نخ بگير دستت، نيت كن و صلوات بده، صدو نميدونم چند بار كه اين كار رو بكني خدا دست رد به سينهت نميزنه.
خوب منم همة گرههاي قالي را به اسم تو زدم، خيالت راحت، فقط حواست باشه يك موقع تو هم عين اون گاو خالخاليه لگد نزنيها. چون ديگه نميتونم بگم تقصير گاو گندهه بوده، آخه قرار است امروز آقام گاو گندهه را بفروشه و دو تا گوساله بخره.
ديگه ملالي نيست.
نمكدان، بي نمك شوري نداره دل من طاقت دوري نداره
نویسنده : مصیبی
منبع : دفتر طنز حوزه هنری