انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: یه داستان واقعی و ترسناک از خودم!
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9
این داستان واقعیه !راست میگم به خدا!یه چنین اتفاقی تازه افتاده !

صبح زود مامانم و خواهرام رفته بودن خرید و من خونه خواب بودم...
بعد یه ساعت از واب بیدار شدم ،دیدم خواهرم از حموم با یه حوله اومد بیرون!منم که تازه از خواب بیدار شده بودم و متوجه نبودم!خواهرم گفت برو بخواب چیزی نیست ،منم ،منم!
منم از رو عادت رفتم خوابیدم!
چند لحظه بعد خواهرم با مامانم و اون یکی خواهرم اومدن و من با صدای در بیدار شدم!
اومدم و کمی مکث کردم ،تازه فهمیدم خوارم اینا بیرون بودن !پس اونی که از حموم امد بیرون کیه!
من کل روز رو تو فکر بودم!بعد به مامانم گفتم و مامانم مسخرم کرد و گفت خواب دیدی بابا!
ولی من یه چنین چیزی رو دیدم!
خب مامانت راست گفته خواب دیدی.Big GrinBig Grin
فکرتو به این چیزا مشغول نکن همش چرته.Dodgy
تو اینجور فکر کن ولی من دروغ نمیگم!
بسم الله من فک میکردم فقط من از این جور خیالات میکنم ولی بگونه |:


برای من صدبار اتفاق افتاده اینجور مسائل ها حتی بدترش مثلا روشن شدن کامپیوترم باز شدن دره تراس گمشدن کیف پولم که توی کیفم بود mp3 هم دستم بود ولی یهو غیب شد |:

استغفرالله
من نمیگم دروغ میگی فقط اگه هرچی بیشتر فکر کنی اعصابت داغون میشه.اگه میخوای یه سنگ شرف شمس برای خودت بگیر آرومت میکنه و از این اتفاقا هم برات نمیافتهRolleyesShy
انگشتر خواهر منم گم شده ولی پیدا نمیشه کل خونشو گشته
باشه عزیزم..ShyHeartBlush
خواب دیدی خیره
وییییییییییییییییییییییی منم دارم میترسمUndecidedUndecidedUndecidedUndecided
من دیروز مادر گرامیDodgyبهم گفت شکر رو بریزم تو ظرف ریختم یهو برگشت به مامانم گفتم تموم شد وقتی برگشتم دیدم جای یه انگشت مونده رو شکرا هزار تا آیته الکرسی خوندم و اعوذ بالله گفتمSadSadSadSadSadSadSadSadSadSadConfusedConfusedConfusedConfusedConfusedConfusedConfusedConfused
Undecidedواقعا
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9