انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: جیب بر
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
هیچ دانی ز چه در زندانم ؟
دست در جیب جوانی بردم
 ناز شستی نه به چنگ آورده
 ناگهان سیلی ی سختی خوردم
من ندانم که پدر کیست مرا
یا کجا دیده گشودم به جهان
 که مرا زاد و که پرورد چنین
سر پستان که بردم به دهان
 هرگز این گونه ی زردی که مراست

 لذت بوسه ی مادر نچشید
پدری ، در همه ی عمر ، مرا
 دستی از عاطفه بر سر نکشید
 کس ، به غمخواری ، بیدار نماند
 بر سر بستر بیماری من
بی تمنایی و بی پاداشی
کس نکوشید پی یاری ی من
گاه لرزیده ام از سردی ی دی
گاه نالیده ام از گرمی ی ی تیز
خفته ام گرسنه با حسرت نان
گوشه ی مسجد و بر کهنه حصیر

گاهگاهی که کسی دستی برد
 بر بناگوش من و چانه ی من
 داشتم چشم ، که آماده شود
نوبتی شام شبی خانه ی من
 لیک آن پست ،‌ که با جام تنم
می رهید از عطش سوزانی
 نه چنان همت والایی داشت

 که مرا سیر کند با نانی
با همه بی سر و سامانی خویش
 باز چندین هنر آموخته ام
 نرم و آرام ز جیب دگران
بردن سیم و زر آموخته ام
نیک آموخته ام کز سر راه
 ته سیگار چسان بردارم
 تلخی ی دود چشیدم چو از او
 نرم ، در جیب کسان بگذارم
 یا به تیغی که به دستم افتد
جامه ی تازه ی طفلان بدرم

یا کمین کرده و از بار فروش
سیب سرخی به غنیمت ببرم
با همه چابکی اینک ، افسوس
 دیرگاهی است که در زندانم
بی خبر از غم نکامی ی خویش
روز و شب همنفس رندانم
 شادم از اینکه مرا ارزش آن
 هست در مکتب یاران دگر
که بدان طرفه هنرها که مراست

بفزایند هزاران دگر