انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: فریدون مشیری(شعر نو)
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
"راز"

آب از ديار دريا
با مهر مادرانه
آهنگ خاك مي كرد
بر گرد خاك مي گشت
گرد ملال او را
از چهره پاك مي كرد
از خاكيان ندانم
ساحل به او چه مي گفت
كان موج نازپرورد
سر را به سنگ مي زد
خود را هلاك مي كرد !


"مرگ انسانیت"

از همان روزی که دست حضرت قابیل گشت آلوده به خون هابیل

از همان روزی که فرزندان آدم زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید

آدمیت مرد گرچه آدم زنده بود

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند

از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند

آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این اسباب گشت و گشت

قرن ها از مزگ آدم هم گذشت

ای دریغ! آدمیت برنگشت

قرن ما روزگار مرگ انسانیت است

سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی است

صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است

صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست

قرن موسی چمبه هاست. روزگار مرگ انسانیت است

من که از پژمردن یک شاخه گل

از نگاه ساکت یک کودک بیمار

از فغان یک قناری در قفس

از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار

وندرین ایام زخهرم در پیاله زهر مارم در سبوست

مرگ او را از کجا باور کنم

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

وای جنگل را بیابان میکند

دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکند

هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا

آنچه این نامردان با جان انسان می کنند

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست

فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست

در کویری سوت و کور

در میان مردمی با این مصیبت ها صبور

صحبت از مرگ محبت مرگ عشق

گفتگو از مرگ انسانیت است