انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: داستان مامان وعموحسن
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2
صدای زنگ تلفن - دخترک گوشی رو بر میداره - سلام . کیه؟

- سلام دختر خوشگلم منم بابایی! مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش!


- نمیشه!



- چرا؟


- چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن!


...


سکوت



...


عمو حسن نداریم!


- چرا داریم. الآن پهلو مامانه.


- ببین عزیزم. اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه!


- چشم بابا!



...


...


چند دقیقه بعد



...


- بابا جون گفتم.


- خوب چی شد؟


- هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بیرون همینطور

که از پله ها میدوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا تکون نمیخوره

دیگه؟

- خوب عمو حسن چی؟


- عمو حسن از پنجره پرید توی استخر. ولی پریروز آب استخر رو خودت خالی کرده بودی یک

صدای بامزه ای داد نگو! هنوز همون طور خوابیده!

- استخر؟ کدوم استخر؟ ببینم شماره ******** نیست؟



- نه!


- ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتم.
به هر حال حقشون بوده Sleepy
ممنون جدید بود تا حالا نخونده بودم
هههههههههههBig Grin
خیر سرم ی موضوع جدید گذاشتمUndecidedUndecided
بچه چه خنگ بود که صدای پدرش رو تشخیص نداد
(27-12-2013، 20:54)ALONE B0Y نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
بچه چه خنگ بود که صدای پدرش رو تشخیص نداد
شما ب بزرگی خودتون ببخشینSmile
ههههههههههههههههه ایولاااااااااااااااااااBig Grin
ابتکار مغزو برم عالییییییییی
باحال بود میسی
دمت گرم جیگرم حال اومدSmile
صفحه‌ها: 1 2