انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: 3 تا داستان بسیار کوتاه عاشقانه غمگین !!!!!!!!!!!!! خیلی خیلی قشنگن بیا تو بدو بدو
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
دختر : عشقم شرط بندی کنیم؟؟؟


پسر : باشه خانومم ... بکنیم ...


دختر : تو نمی تونی24 ساعت بدون من بمونی؟ ...


پسر : می تونم ...


دختر : می بینیم .....


24 ساعت شروع میشه و پسر از سرطان عشقش و اینکه
خیلی زود قراره بمیره خبر نداشته ...


24 ساعت تموم می شه و پسر میره جلوی در خونه ی
دختر .. در می زنه ولی کسی در رو باز نمی کنه ... داخل
خونه می شه و دختر رو میبینه که روی مبل دراز کشیده
و روش یه یادداشت هست ...


یادداشت : 24 ساعت بدون من موندی ... یه عمر هم بدون
من می تونی بمونی عشق من ... دوستت دارم ....











 دختر، از دوستت دارم گفتنهاي هر شب پسره خسته شده بود ...


يک شب وقتي اس ام اس آمد بدون آن که آنرا بازکند موبايل را گذاشت زير بالشش و خوابيد !


صبح مادرِ پسره به دختره زنگ زد گفت : پــــســــــرم مـــــــــرده ...


دختره شوکه شد و چشم پر از اشک بلافاصله سراغ اس ام اس شب گذشته رفت ...


پـــســــــره نــوشــتـــه بـــــــود:


تصادف کردم با مشکل خودم را رساندم دم درخانه تان لطفا بياپائين ميخوام براي آخرين بار ببينمت ...


« خـــــيــــلـــــي خــــيـــــلــــــــي دوســــتـــتـــــدارم »


















دخترک وپسرهردوباهم خيلي خوب بودن اوناهرروزبه پارک ميرفتندوخوشحال بودن اوناانگارتوي يه دنياي

ديگه اي به سرميبردنداصلابه اطراف خودشون توجهي نميکردندوفقط به خودشون فکرميکردندتااينکه روزاي

خوشي تموم شد...يه روزي که باهم رفته بودندپارک دخترحالش بدشدوبي هوش شددخترتوي بغل پسرک

بي هوش افتادوپسرهم نگران که چه اتفاقي براي عشقش افتاده بعدازاين پسر دخترک رابردپيش

دکترودکترهم بعدازمعاينه دختر اورافرستادتاکه آزمايش بگيردوبرگردد...جواب آزمايش بعدازچندروز

رسيدپسررفت پيش دکتر...دکترسکوت کردوچيزي نگفت پسراعصباني شدوازدکترپرسيد:که عشقم چش

شده دکتربعدازچنددقيقه صحبت خودش راشروع کرددکتربامقدمه چيني زيادبه پسرگفت که دخترچش

شده...پسريه دفعه شکه شدانگارکه دنياروي سرش خراب شده وکاملادگرگون شد...پسربه خونه رفت

وکلي باخودش فکرکرداوفکرميکردوگريه...روزبعددوباره دوران خوشي دختروپسرامددوباره اونابه پارک

ميرفتن وخوشحال بودن...دخترهي ازپسرميپرسيدکه دکتراون روزچي گفت اماپسرجواب نميدادوبحث

روعوض ميکردتااينکه طاقت دخترسراومدوگفت که اگه نگي ديگه باهات حرف نميزنم وپسرهم گفت اگه

ميخاي بفهمي فردابياخونمون دخترهم قبول کرد...روزبعددختربه خونه پسررفت اوداخل خونه شدسلام

کردورفت روي مبل نشست دختردوباره سوال خودراپرسيداماپسردرجواب دخترگفت:توبامن ................!

ميکني دخترگفت:ديوونه شدي حالت خوب نيس چيزي خوردي اماپسردوباره حرف خودرا زد امادخترقبول

نکرد...پسر دخترک رابه زوربه اتاقش بردوبه اوتجاوزکرد...دخترداشت گريه ميکردوتقلا اماپسرگوش

ندادوکارخودش راکردوقتي که کارپسرتمام شددختررا ول کرددخترازدست پسرخيلي اعصباني بودوديگه

پسررادوست نداشت وگريه ميکرد...پسرازکارش خيلي خوشحال بودوگفت:حالامنم مثل توايدزدارم

حالامنم باتوميميرم...دختريه دفعه جاخوردگريه اش قطع شدوساکت شد..... 

SleepySleepySleepySleepy



سپاس و نظر فراموش نشود با تشکر دمتون گرم 

WinkWink

SmileSmile
مرسی قشنگ بود
(06-01-2014، 10:04)armin van beuorn نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
دختر : عشقم شرط بندی کنیم؟؟؟


پسر : باشه خانومم ... بکنیم ...


دختر : تو نمی تونی24 ساعت بدون من بمونی؟ ...


پسر : می تونم ...


دختر : می بینیم .....


24 ساعت شروع میشه و پسر از سرطان عشقش و اینکه
خیلی زود قراره بمیره خبر نداشته ...


24 ساعت تموم می شه و پسر میره جلوی در خونه ی
دختر .. در می زنه ولی کسی در رو باز نمی کنه ... داخل
خونه می شه و دختر رو میبینه که روی مبل دراز کشیده
و روش یه یادداشت هست ...


یادداشت : 24 ساعت بدون من موندی ... یه عمر هم بدون
من می تونی بمونی عشق من ... دوستت دارم ....











 دختر، از دوستت دارم گفتنهاي هر شب پسره خسته شده بود ...


يک شب وقتي اس ام اس آمد بدون آن که آنرا بازکند موبايل را گذاشت زير بالشش و خوابيد !


صبح مادرِ پسره به دختره زنگ زد گفت : پــــســــــرم مـــــــــرده ...


دختره شوکه شد و چشم پر از اشک بلافاصله سراغ اس ام اس شب گذشته رفت ...


پـــســــــره نــوشــتـــه بـــــــود:


تصادف کردم با مشکل خودم را رساندم دم درخانه تان لطفا بياپائين ميخوام براي آخرين بار ببينمت ...


« خـــــيــــلـــــي خــــيـــــلــــــــي دوســــتـــتـــــدارم »


















دخترک وپسرهردوباهم خيلي خوب بودن اوناهرروزبه پارک ميرفتندوخوشحال بودن اوناانگارتوي يه دنياي

ديگه اي به سرميبردنداصلابه اطراف خودشون توجهي نميکردندوفقط به خودشون فکرميکردندتااينکه روزاي

خوشي تموم شد...يه روزي که باهم رفته بودندپارک دخترحالش بدشدوبي هوش شددخترتوي بغل پسرک

بي هوش افتادوپسرهم نگران که چه اتفاقي براي عشقش افتاده بعدازاين پسر دخترک رابردپيش

دکترودکترهم بعدازمعاينه دختر اورافرستادتاکه آزمايش بگيردوبرگردد...جواب آزمايش بعدازچندروز

رسيدپسررفت پيش دکتر...دکترسکوت کردوچيزي نگفت پسراعصباني شدوازدکترپرسيد:که عشقم چش

شده دکتربعدازچنددقيقه صحبت خودش راشروع کرددکتربامقدمه چيني زيادبه پسرگفت که دخترچش

شده...پسريه دفعه شکه شدانگارکه دنياروي سرش خراب شده وکاملادگرگون شد...پسربه خونه رفت

وکلي باخودش فکرکرداوفکرميکردوگريه...روزبعددوباره دوران خوشي دختروپسرامددوباره اونابه پارک

ميرفتن وخوشحال بودن...دخترهي ازپسرميپرسيدکه دکتراون روزچي گفت اماپسرجواب نميدادوبحث

روعوض ميکردتااينکه طاقت دخترسراومدوگفت که اگه نگي ديگه باهات حرف نميزنم وپسرهم گفت اگه

ميخاي بفهمي فردابياخونمون دخترهم قبول کرد...روزبعددختربه خونه پسررفت اوداخل خونه شدسلام

کردورفت روي مبل نشست دختردوباره سوال خودراپرسيداماپسردرجواب دخترگفت:توبامن ................!

ميکني دخترگفت:ديوونه شدي حالت خوب نيس چيزي خوردي اماپسردوباره حرف خودرا زد امادخترقبول

نکرد...پسر دخترک رابه زوربه اتاقش بردوبه اوتجاوزکرد...دخترداشت گريه ميکردوتقلا اماپسرگوش

ندادوکارخودش راکردوقتي که کارپسرتمام شددختررا ول کرددخترازدست پسرخيلي اعصباني بودوديگه

پسررادوست نداشت وگريه ميکرد...پسرازکارش خيلي خوشحال بودوگفت:حالامنم مثل توايدزدارم

حالامنم باتوميميرم...دختريه دفعه جاخوردگريه اش قطع شدوساکت شد..... 

SleepySleepySleepySleepy



سپاس و نظر فراموش نشود با تشکر دمتون گرم 

WinkWink

SmileSmile









مرسیSmile