انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: دآستآن یکــ {...} بجنب دیگـــه .. D:
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
با یه دختره خوب نامزد بودم,همه چی عالی بود و خداییش دختره محشری بود,خانواده خوبی داشت و قرار بود با این دختره مهربون ازدواج کنم.

فقط یه چیزی خیلی منو آزار میداد و اونم خواهـــــر کوچیکترش بود که خیلی با من راحت بود و باهام شــــوخـــی میکرد و انصافا هم خوشـــــــــگل بود!!

چند وقتی مونده بود به عروسیمون که یه روز خواهر نامزدم زنگ زد و گفت :

مادرش خواسته برم اونجا تا یه کم راجبه مسائل عروسی حرف بزنه,منم قبول کردم و راه افتادم .

وقتی رسیدم اونجا و رفتم تو دیدم کسی نیست بـــجـــز خواهـــــره نامزدم |:

بعد چند ثانیه بهم گفت: اگه 50هزار تومن بهم بدی میزارم با من به اتاق خوابم بیای و .. بعدش رفت تو اتاق خواب !!!

چند دقیقه فکر کردم و بعد به سمت درب خروجی رفتم چند تا پله پایین نرفته بودم که یهو نامزدم و باباشو یا چشم گریان دیدم !!!

باباش بهم گفت : ب خانواده ما خوش آمدی,تو امتحان قبول شدی!!!

از اون روز خـــیلـــی میـــگـــذره ولی هــنوز کــســی نــمــیــدونه داشتـم میرفـتم کــــیــــف پولم رو از تو ماشــــیـــن بردارم Big Grin