انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: شعر بسیار زیبای پیش از اینها فکر می‌کردم خدا خانه ای دارد قیصر امین پور درباره ی خدا
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
[rtl]پیش از اینها فکر می‌کردم خدا
خانه ایدارد کنار ابرها[/rtl]
[rtl]مثل قصرپادشاه قصه ها
خشتی ازالماس خشتی از طلا[/rtl]
[rtl]پایه های برجش از عاج و بلور
بر سرتختی نشسته با غرور[/rtl]
[rtl]ماه برق کوچکی از تاج او
هرستاره، پولکی از تاج او[/rtl]
[rtl]اطلس پیراهن او، آسمان
نقش رویدامن او، کهکشان[/rtl]
[rtl]رعد وبرق شب، طنین خنده اش
سیل وطوفان، نعره توفنده اش[/rtl]
[rtl]دکمه ی پیراهن او، آفتاب
برق تیغخنجر او ماهتاب[/rtl]
[rtl]هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کسرا در حضورش راه نیست[/rtl]
[rtl]پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدادر ذهنم این تصویر بود[/rtl]
[rtl]آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اشدر آسمان، دور از زمین[/rtl]
[rtl]بود، اما در میان ما نبود
مهربان وساده و زیبا نبود[/rtl]
[rtl]در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانیهیچ معنایی نداشت[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]هر چه می‌پرسیدم، از خود، ازخدا
از زمین،از آسمان، از ابرها[/rtl]
[rtl]زود می‌گفتند: این کار خداست
پرس وجواز کار او کاری خطاست[/rtl]
[rtl]هرچه می‌پرسی، جوابش آتش است
آب اگرخوردی، عذابش آتش است[/rtl]
[rtl]تا ببندی چشم، کورت می‌کند
تا شدینزدیک، دورت می‌کند[/rtl]
[rtl]کج گشودی دست، سنگت می‌کند
کج نهادیپای، لنگت می‌کند[/rtl]
[rtl]با همین قصه، دلم مشغول بود
خوابهایم،خواب دیو و غول بود[/rtl]
[rtl]خواب می‌دیدم که غرق آتشم
در دهان اژدهایسرکشم[/rtl]
[rtl]در دهان اژدهای خشمگین
بر سرمباران گرز آتشین[/rtl]
[rtl]محو می‌شد نعره هایم، بی صدا
در طنینخنده ی خشم خدا[/rtl]
[rtl]نیت من، در نماز و در دعا
ترس بودو وحشت از خشم خدا[/rtl]
[rtl]هر چه می‌کردم، همه از ترس بود
مثل ازبر کردن یک درس بود[/rtl]
[rtl]مثل تمرین حساب و هندسه
مثلتنبیه مدیر مدرسه[/rtl]
[rtl]تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثلحل صدها مسئله[/rtl]
[rtl]مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرففعل ماضی سخت بود[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]تا که یک شب دست در دست پدر
راهافتادم به قصد یک سفر[/rtl]
[rtl]در میان راه، در یک روستا
خانه ایدیدم، خوب و آشنا[/rtl]
[rtl]زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست؟
گفت،اینجا خانه‌ی خوب خداست![/rtl]
[rtl]گفت: اینجا می‌شود یک لحظهماند
گوشه ایخلوت، نمازی ساده خواند[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]    با وضویی، دست و رویی تازه کرد
    با دل خود، گفتگویی تازه کرد[/rtl]
[rtl]    گفتمش، پس آن خدای خشمگین
    خانه اش اینجاست؟ اینجا، درزمین؟[/rtl]
[rtl]    گفت : آری، خانه او بی ریاست
    فرشهایش از گلیم و بوریاست[/rtl]
[rtl]    مهربان و ساده و بی کینه است
    مثل نوری در دل آیینه است[/rtl]
[rtl]    عادت او نیست خشم و دشمنی
    نام او نور و نشانش روشنی[/rtl]
[rtl]    خشم، نامی ‌از نشانی های اوست
    حالتی از مهربانی های اوست[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهرمهربان مادر است[/rtl]
[rtl]دوستی را دوست، معنی می‌دهد
قهر همبا دوست معنی می‌دهد[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست
قهری اوهم نشان دوستی است[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدایمهربان و آشناست[/rtl]
[rtl]دوستی، از من به من نزدیک تر
از رگگردن به من نزدیک تر[/rtl]
[rtl]آن خدای پیش از این را باد برد
نام اورا هم دلم از یاد برد[/rtl]
[rtl]آن خدا مثل خیال و خواب بود
چونحبابی، نقش روی آب بود[/rtl]
[rtl]می‌توانم بعد از این، با اینخدا
دوستباشم، دوست، پاک و بی ریا[/rtl]
[rtl]می‌توان با این خدا پرواز کرد
سفره یدل را برایش باز کرد[/rtl]
[rtl]می‌توان درباره ی گل حرف زد
صاف وساده، مثل بلبل حرف زد[/rtl]
[rtl]چکه چکه مثل باران راز گفت
با دوقطره، صد هزاران راز گفت[/rtl]
[rtl]می‌توان با او صمیمی ‌حرف زد
مثلیاران قدیمی‌ حرف زد[/rtl]
[rtl]می‌توان تصنیفی از پرواز خواند
باالفبای سکوت آواز خواند[/rtl]
[rtl]می‌توان مثل علفها حرف زد
با زبانیبی الفبا حرف زد[/rtl]
[rtl]می‌توان درباره ی هر چیز گفت
می‌توانشعری خیال انگیز گفت[/rtl]
[rtl]مثل این شعر روان و آشنا:
پیش ازاینها فکر می‌کردم خدا[/rtl]