انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: یک ترانه زاده در حصار شب
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
در حریم شب
بر ساحلی نمور
زیر نور ماه
خسته از دوری و سکوت راه
پای های تاول و سکون دشت
برف در حریم دشت تا افق

شبانی از کنار رود می گذشت
کوله ای به دوش، قصه ای به لب
با خودش ترانه ای تازه ساز می نمود

من کنار او
چشم در چشم او
صدایی از حریم قدسی حصار کوه
می شنیدم و خودم
به چشم و گوش خود دیدم و شنیدم و همچنان
با نگاه سرد خود
به راه آن شبان خسته دل
شبان پیر...نه جوان
ساکن و قوی پنجه و میان بلند
با کوله ای قهوه ای ...نه سیاه
موی روشن و سپید
خیره ماندم و خیره و خیره و همین...

من به یاد ان شب سیاه
عمری از حصار شب
خط یک شبان پیر را حساب می کشم
حساب و یک قران و ده ریال نه
حساب بودن و نبودن و ماندن و سکوت
حساب یک پرنده ...بی صدا در قفس
فاز یک پرنده بی نفس

نُرم یک قلب سرخ
خون گرفته و یا شکسته یا مرده و صبور
تریپ یک کلاف پرگره
شکل یک ماهی گرفتار در تور مرگ
نگو نگو از سکوت هیچ ..نه
من از سکوت دردناک تو
از کرشمه های چشم ِ شبه ناک تو
از ان خنده های ریز و بی صدای تو
از آن طرز با ماه رفتنت
در غروب بی کس و یگانه در افق راه رفتنت
درک می کنم سوختنی را که در تو بود
اشک هایی که در چشم سرخ تو نهفته بود
دردهایی که در غم نبودن یگانه ای در دلت فسرده بود...
درک می کنم درک می کنم، بدون هیچ طفره و دروغ...


اکتینیوم. 1392/11/3