انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: داستان پارت 2
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
سلامی دوباره بچه ها چون خیلی دوستتان داشتم قسمت بعدی رو هم گذاشتم

 داستان پارت 2 1**part2

روی نرده ها لیز خوردم و اومدم تا پایین :
هوراااااااااااااااااااا
عزیز جون (مادربزرگمه که بعد از مرگ مامان (البته مامی خودم که زندست خدا رو شکر)که 3 سال پیش بود پیش منو بابا مونده بود و الانم به خاطر من اومده کره ..و گرنه به قول خودش : من کشور غریب نمیام) پایین پله ها بود و با چشمای گشاد شدش نگام میکرد با دیدن نگاهش خنده ام گرفت و در حالی که لپای باد کرده و پر چینش رو میبوسیدم گفتم :
-         صبح عزیز جونم بخیر!
-         ننه حالت خوبه؟
-         آره ننه جونم. از این بهتر نمیشم!
نشست لب پله و درحالی که خودشو به چپ و راست تکون میداد گفت :
-         من از دست تو چیکار کنم؟ ای مادر نمیگی می افتی من خاک برسر میشم؟ فکر کردی عین این یارو عنکبوتیه ای؟نخیرم ، هیچم عنکبوت نیستی. می افتی ضربه مغزی میشی و خودت خلاص میشی و ما رو در به در میکنی! ای خدا منو بکش از دست این راحت بشم. این دختره تو آفریدی؟ و رو به من ادامه داد :
مطمئنم تو قرار بوده پسر بشی ولی خدا وسط راه پشیمون شده .
از این حرف عزیز غش غش خندیدم و گفتم :
-         عزیز جونم چرا اینقدر جوش میزنی الهی من پیش مرگت بشم؟ من کلاس این کارا رو رفتم . هیچم نمیشه . بلدم چیکار کنم.
-         آره دیگه ! اینا کلک پوله ننه جان!  بچه های مردمو با این چیزا گول میزنن و جفنگ بازی یادتون میدن بعد میگن برین شما شدین عنکبوتی!
با عشق بغلش کردم و گفتم :
-         الهی دور عزیز شیرین زبونم برم ..چشم . قول میدم دیگه سر نخورم رو نرده! (آره جون خودم!!) شما اینقدر حرص نخور! برات خوب نیست.
-         وا مگه چمه؟ ماشالا هزار ماشالا بزنم به تخته از هزارتا جوونای حالا سرحال ترم.میخوای از همین نرده سر بخورم بیام پایین؟
از خنده دل درد گرفته بودم . دست عزیز رو که داشت میرفت سمت نرده ها گرفتم و درحالی که چلپ چلپ ماچش میکردم گفتم :
-         نه عزیزم خودم میدونم! دود از کنده بلند میشه..!!
-         خوبه میدونی..
-         حالا ننه صبحانه در بساط داریم یا باید گرسنه برم؟؟
-         کجا میخوای بری ننه ؟ اصلا اول صبحی برای چی پاشدی؟
-         امروز جواب انتخاب رشته میاد عزیز.
-         جواب چی؟
-         جواب کنکور عزیزم. جوابش میاد که ببینم میتونم برم دانشگاه یا باید شوور کنم؟
اینو گفتم و خودم غش غش زدم زیر خنده .. عزیز در حالی که تر و فرز صبحانمو آماده میکرد گفت :
-         ایشالا که قبول شدی مادر! قبولم که نشده باشی طوری نیست مادر.. شوهر که چیز بدی نیست...تا وقتی شوهر نکردی فکر میکنی ترسناکه ولی تا شوهر کنی اونوقت میدونی چی بوده و تو خبر نداشتی!
میان خنده گفتم :
-         عزیز این دوره زمونه برعکس شده. دخترا فکر میکنن شوهر چی هست! ولی تا میکنن  تازه میفهمن چی هست!!
و زدم زیر خنده..عزیز سری تکان داد و فکر کرد حرف من بی منظوره ..گفت:
-         آره عزیز. دخترای این دوره زمونه آبرو رو سر کشیدن و حیا رو قی کردن .. اون دوره تا میگفتی شوهر ...
پریدم وسط حرفش :
-         دخترا مثل لبو میشدن و از خجالت خودشونو تو هفتا سوراخ قایم میکردن ولی این دوره...
-         آره مادر! این دوره تا میگی شوهر ، ورنپریده ها نیششون تا بناگوششون گشاد میشه!
خلاصه در میان خنده صبحانمو خوردم و پاشدم.. عزیز هنوز غر غر میکرد..از آشپز خونه اومدم و بدو بدو از پله ها رفتم بالا و شیرجه زدم توی اتاقم .
سر سری  موهامو برس کشیدم و دوباره با کش بستم . جلوی در کمدم ایستادم و با دعا درشو باز کردم ..در باز شدن کمدم همانا و غرق شدن زیر یه تن لباس همانا!من آدم بشو نبودم ! لباس ها رو تند تند کنار زدم و یه مانتو سرمه ای بلند با یک شلوار جین یخی و روسری آبی جدا کردم . دوست داشتم توی خارج هم ایرونی بگردم چون نمیخوام خودمو جوگیر نشون بدم. من توی عروسی ها موهام بازه اینجا هم برای باز بودن موهام مشکلی ندارم ولی منو شبنم و بنفشه تصمیم گرفتیم ایرونی بگردیم!   خلاصه اتو رو زدم به برق و تند تند مانتومو اتو کشیدم . کم کم داشت دیر میشد تند تند لباسا رو پوشیدم و موهای روشنمو یه وری ریختم روی صورتم . حال آرایش کردن نداشتم بدون آرایش هم به اندازه کافی اعتماد به نفس داشتم! کفش های پاشنه 3 سانتی سورمه ایمو هم به پا کردمو و از در رفتم بیرون . بالای پله ها ایتاده بودم و خواستم دوباره نرده سواری کنم که یه دفعه چشمم خورد به عزیز که پایین پله ها ایستاده بود و نگام میکرد!  طوری به چشمام زل زده بود که یاد گربه توی تام و جری افتادم که وقتی چشمش به جری می افتاد!!  از فکر خودم خندم گرفت و با متانت پله ها رو یکی یکی اومدم پایین . حسرت نرده سواری به دلم موند . عزیز جون زیر لب چیزی شبیه ورد رو تند تند میخوند . وقتی جلوش ایستادم بلند گفت :
-         چشم حسود کور بشه ایشالا ! لا حول ولا قوه الا باالله علی العظیم!
-         اوه اوه کی میره اینهمه راهــــــــو! عزیز داری برای من خرچسونه قزمیت اینا رو میخونی؟ کی میاد منو چشم کنه؟
-         وای نه! ماشالا مثل سرو می مونی! یاد مادر خدا بیامرزت افتادم که...
بغض گلوی عزیزو گرفت و نتونست بقیشوبگه! منم لبمو جویدم که گریه نکنم!
-         ا؟ عزیز؟ چرا گریه میکنی؟ نمیدونی اول صبحی این خودش برام انرژی منفیه؟ روی روزنامه اثر میزاره و بعدش  به جای پزشکی و داروسازی و دندون پزشکی ، رشته کون شوری بچه قبول میشم!
به اینجا که رسید عزیز سرشو بالا گرفت و گفت :
-         اه مادر! تو به کی رفتی اینقدر بی تربیت شدی؟ خجالت نمیکشی؟
غش غش خندیدم و گفتم :
-         پاشو قربونت برم! آدم که مسافرشو اینجوری بدرقه نمیکنه!
عزیز زد روی صورتش و گفت :
-         خدا مرگم بده! مگه داری میری مسافرت؟
میون خنده گفتم :
-         خب آره دیگه!! اگه قبول نشدم میرم کون شوری بچه پیش شووور!!
-         اوا مادر؟ چرا یهو میری کانال بی ادبی؟؟
-         من کلا کانال بی ادبیم!  راستی بابا خوابه؟؟!
-         آره ننه !
-         خب عالی شد! ننه جون؟ میشه سوییچ بابا رو بدی ؟؟!!
-         نه مادر! بیخیال شو! پیاده برو..تو که جوونی!!
-         عزیز خواهشا!! زود برمیگردم..
-         باشه! ولی باید زود برگردیا!
-         ای قربونت بشم مامانی!
فس فس کنان رفت تا برام سوییچ بابایی رو بیاره! دم در این پا و اون پا میکردم تا بالاخره سوییچ رو آورد... سوییچ رو قاپیدم و هوار کشان خداحافظی کردم و از در اومدم بیرون.
-        

چطور بوددد؟؟؟
خیلییی ببخشید فکر کنم مطلب اشتباهی گذاشتم735
من هیچی نفهمیدم!خب درستش کن عزیزم!