انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: حضرت سلیمان و گنجشک
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
در زمان حضرت سلیمان دو تا گنجشک یه گوشه ای نشسته بودند.

گنجشک نر به گنجشک ماده اظهار محبت می کرد. می گفت

تو محبوبه منی. تو همسر منی. دوستت دارم. عاشقتم.

چرا به من کم محبتی؟ چرا محلم نمیذاری؟

فکر کردی من کم قدرت دارم تو این عالم عیال؟

من اگه بخوام می تونم با نوک منقارم تخت و تاج سلیمان رو بردارم بندازم تو

دریا.

باد که مسخر سلیمان بود پیام رو به گوش سلیمان رسوند.

حضرت تبسمی کرد و فرمود اون گنجشک ها رو بیارید پیش من.

آوردند.سلیمان به گنجشک نر گفت خوب ادعاتو اجرا کن بینم.

گفت من چنین قدرتی ندارم.

سلیمان گفت پس الان به همسرت گفتی؟

گفت خوب شوهر گاهی جلو همسرش کلاس میاد یه خالی ای می بنده.

عاشق که ملامت نمیشه. من عاشقم.

یه چی گفتم ولی یا نبی الله واقعا دوسش دارم. این به ما محل نمیذاره.

حضرت به گنجشک ماده گفت اینکه به تو اظهار محبت میکنه چرا محلش

نمیدی؟

گفت یا نبی الله چون دروغ میگه هم منو دوست داره هم یه گنجشک دیگه رو.

مگه تو یک دل چند تا محبت جا میگیره؟

این کلام در دل جناب سلیمان چنان اثری گذاشت که تا چهل روز گریه می

کرد

و فقط یک دعا می کرد. می گفت:

الهی دل سلیمان رو از محبت غیر خودت خالی کن.
مگه حضرت سلیمان میتونست با حیوانات حرف بزند؟Huh
خنگه مثل اینکه داستان نمیخونی
من اهل کتاب خوندن نیستمSleepy